274
#کوازار
#۲۷۴
سارا سریع به ساعتش نگاه کرد و گفت
- وای خاله است
منو هول داد داخل تا در رو ببنده که گفتم
- من چرا؟
اخم کردو گفت
- تو ماموریتی هفته دیگه میای
در رو بست
از اون سمت قفل هم کرد !
به در بسته نگاه کردم
سارا عوض شده بود
خیلی هم عوض شده بود
برگشتم سمت پسر ها
سام کلافه بود
رابین و بنیامین نیششون تا بناگوش باز بود
سام گفت
- بیا ساتی... رابین توضیح بدا تا اینجارو
سریع رفتم سمت سام
اما رتبین لب هاشو تکون داد
صداش در نیومد
سوالی نگاهش کردم و گفتم
- چی؟
بنیامین آروم گفت
- تا خاله ات نره نمیشه حرف بزنیم ! همین لحظه صدای در و صدای خاله از بیرون اتاق اومد و گفتم
- پس چکار کنیم؟
رابین و بنیامین شونه تکون دادن
سام آه خسته و عصبی کشید
رفت سمت پنجره و بازش کرد
فکر کردم میخواد بره بیرون
اما برگشت سمت پسر ها
عصبی اما آروم گفت
- برید گشت
هر دو سوالی به سام نگاه کردن
سام یه اخم مدی تحویل هر دو داد
اونام هنگ به هم نگاه کردن و رفتن سمت پنجره
بدون هیچ حرفی پریدن بیرون
رو به سام گفتم
- ما هم بریم ؟
اما سام پنجره رو بست
پرده رو هم کشید
برگشت سمت من
دیگه از اون اخم و عصبانیت خبری نبود
در عوض چشم هاش برق شیطنت داشت
مشکوک نگاهش کردم و گفتم
- خیلی تابلو پسر هارو پرت نکردی بیرون؟
انگشتشو گذاشت جلو لبش و گفت
- هش... حرف نزن
یه قدمیم ایستاد
آروم تر گفتم
- پس چکار کنیم؟
قبل اینکه جنله ام تموم شه
تو بغل سام بودم و
لب هام اسیر لب هاش بود
تو سرم صداشو زمزمه وار شنیدم که گفت
- اینکار ...
برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر از رمان #کوازار به نگار پیام بدین. اونجا ما 80 پارت جلو تریم و کلی مزایای ویژه هم برای اعضا اون کانال در نظر گرفتیم 😉 هزینه ۲۵ تومن هست روزی ۲ پارت با سوپرایز های خاص و فایل ها💋