27
mEl🌨یوریل به درخت بالای سرش خیره بود. هوا ابری بود و قطعههای اَبر هر ثانیه تغییر شکل میدادند. بچه، گل، درخت، کوه، هرچیزی میتونست توی اون ابرها باشه. حتی میتونست دنیای مخفی پریها یا تایم زونِ انیشتین مخفی شده پشت تون ابرها باشه! یوریل میدونست، پشت اون ابرها یه پری با بالهای طلایی مخفی شده که هر روز چشمهاش رو میبوسه و بیدارش میکنه. یوریل، اون فرشته رو دیده بود. اون خودش، لبهای اون فرشته رو بوسیده بود. بوسهای که باعث میشد هر روز عصر ساعت ۰۵:۰۵ و هر شب ساعت ۰۲:۱۳ تا ۰۳:۱۳ براش زیباترین و عذاب آور ترین باشن. یوریل، هر شب به دو و سیزده دقیقه و سه و سیزده دقیقه شبهای تابستونیـش فکر میکرد و در آخر میفهمید طلسم خیلی وقته شکسته شده. اون فقط ادامهش میداده. این قلب یوریل رو، میشکست! یوریل ولی خوشحال بود. اون برگشته بود، به یوریل بودن و این، خوب بود. مگه نه؟
-Uriel's Diary, page 27