27

27


چشمای امیر مطمعناازاین گرد تر نمیشد 

+....دختر خیلی پررویی میدونی من چندسال از تو بزرگترم !میدونی چندنفر آرزوشونه که جای توباشن 


_....اگه کل دنیاهم آرزوشون باشه من آرزوم نیست

+....وقتی انقدر از خودت مطمعنی پس دیگه چه نیازی به شفاف سازی واسه بقیه داری خودشون به مرور متوجع میشن همه چیزرو


نمیشدبیشتر ازاین اصرار کنم سرمو تکون دادم و کیف و کفشمو برداشتم و درو بازکردم 


+...میخوای برسونمت 

_...نه ممنون خودم میرم

+...چنددقیقه صبرکن میخوام برم بیرون تایجایی میرسونمت 


همون پشت در نشستم 

+...بیاداخل بشین اونجاچرانشستی؟

_....همینجاراحتم برو زود لباساتو عوض کن بیا 


از پلهارفت بالا وپیرهنشو بین راه بیرون آورد نگاهمو ازش‌گرفتم بعداز چنددقیقه اومدپایین 


+...پاشو بریم 

کفشمو پوشیدم و باهم رفتیم پایین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم



_....امیر 

+...بله

_....دخترعموت چیشد؟ چیکار کردی بالاخره؟

+....فعلا هیچی نه کامل نامزدیو تموم میکنه نه دوباره برمیگرده به روزای قبل از یطرف بابا اصرار داره که دختری که اون روز توخونم بوده رو ببینه


باچشمای گرد برگشتم سمتش 

_....توچی‌گفتی 

+....گفتم آدرسی ازش ندارم و اون شب اتفاقی اونجابوده 

_....خب اینطوری که خوبه

+....بنظرت باور میکنن 

باسرعت پیچیدو باعث شدتعادلمو ازدست بدم

_....یواش برو دل و رودم پیچید بهم

+....کمربندو گذاشتن که ببندی برا اینطور موقعها 

پشت چشمی براش نازک کردم و کمربندو بستم 


+....پسره زنگ نزد بهت؟

_....پسره کیه؟

+....همون آرش 

_....نه

+....این یهویی غیب شدنش یکم مشکوکه فکر نمیکردم انقدر زود بی خیالت شه


_....فعلا که شده

+....مسیر من اینجاست یه ده دقیقه پیاده روی کنی میرسی خوابگاه 

_...باشه ممنون 

از ماشین پیاده شدم ازش خداحافظی کردم و درو بستم یهو یاد پیامی که روی گوشیم اومده بودافتادم خواستم درو باز کنم و بهش بگم اما حرکت کردو ازم دور شد


اخه میخوای بهش بگی چی بشه !مگه تووزارت اطلاعات کارمیکنه که بخواد هرشماره ای که به توپیام داد رو بشناسه 


رسیدم خوابگاه درو باز کردم و رفتم داخل


+...سلام بچها

_...سلام خسته نباشی دانشگاه بودی؟

+...هم آره هم نه 

_...چطور؟

+...تادوساعت پیش دانشگاه بودم بعدرفتم بیرون 


_...پیش امیر؟

لبخند مسخره ای زدم و گفتم 

+...آره پیش امیر بودم 

_...نه جدی کجابودی؟

+....شوخی دارم مگه باهات پیش امیربودم 

چشم و ابرویی برام اومد و بحثو ادامه نداد دیگه قلق بچها اومده بود دستم 


هرچقدربیشترتلاش میکردی بهشون ثابت کنی اون چیزی که اوناها فکر میکنن درست نیست بیشتر پافشاری میکردن اما وقتی حقیقتو میگفتی خودشون انکارش میکردن 


میشه گفت یکی از معایب خوابگاهی بودن همین بود همیشه پشتت حرف بود هرچقدرم سعی میکردی ازاین حرفا فاصله بگیری باز یچیزی داشتن که بخوان پشتت حرف در بیارن لباسامو عوض کردمو موهامو بالای سرم گوجه ای کردم چقدر دلم میخواست الان خونه باشم و یه دوش آب سرد بگیرم و بعد برم زیر پتو بغل بخاری بخوابم


شامو ازبیرون سفارش دادم و یکم کارای پروژمو انجام دادم یه زنگ به مینا زدم و حالشو پرسیدم 


خیلیا فکر میکردن که من به مینا حسودی میکنم یا به خوشبختیش غبطه میخورم اما خدایی که ازدل من خبر داشت میدونست که من حتی بیشتر از هرکسی خوشبختی مینا رو میخواستم


غذامو خوردم و یکم بابچها گپ زدم و خوابیدم ظهرکلاس داشتم و میتونستم باخیال راحت بخوابم


وسایلمو برداشتم و به سمت کلاس رفتم طبق انتظارم تعداد کمی جواب سلاممو دادن و تعداد زیادی هم پشت چشم نازک کردن و شروع به پچ پچ کردن 


به سمت مهدی یکی ازبچهای کلاس رفتم تابرام قسمتی از پروژه رو که متوجه نمیشدم توضیح بده 


+....یکی برات کافی نیست؟میخوای مخ مهدی هم بزنی؟


چشمامو بهم فشردم تا بلند نشم وبلایی سر نازنین بیارم 

+ ...بگو مهدی بقیشو بهشون توجه نکن 

تیکه های ریزو درشتی که میگفتن به گوشم میرسید و من فقط با مشت کردن دستام سعی داشتم خودمو آروم نگه دارم استاد اومدو کلاس شروع شد 


نمیدونستم تاکی من موضوع بحثشون هستم و کی میخوان دست از سر من بردارن !اما روزی که بفهمن اشتباه کردن و همه ی حرفاشون الکی بوده چهرهاشون دیدنی میشه

Report Page