27

27

Behaaffarin

بالاخره رفتم توی کانتکتام و سرچ کردم امیر...

میدونستم که شماره منو هنوز داره.

اکانت تلگرام من با همین خط ایرانم فعال بود.

اما بین زنگ زدن و نزدن مردد بودم..

خیره شده بودم به شمارش.

به اسمش که یه زمانی با یه عالمه اموجی سیو بود و الان فقط اسمش بود!

نه فقط اسمش..

اسم و فامیلش..

من فقط آدم هایی که صد پشت غریبه بودن اینجوری سیو میکردم..

داشتم بی خیال زنگ زدن میشدم که راننده تاکسی دوباره ازم پرسید:

-      خانوم من کجا برم بالاخره؟

جواب دادم:

-      الان بهتون میگم

و شماره رو گرفتم..

دو تا بوق خورد که یه صدای متعجب گرفت:

-      به آفرین؟

با شنیدن صداش باز اشکم جاری شد..

نمیدونم بخاطر روزهای خوبی بود که باهم گذرونده بودیم، بخاطر روزهای بدی بود که من داشتم میگذروندم یا بخاطر اینکه یه صدای آشنای پرمحبت شنیده بودم..

شاید هم هیچکدوم از اینا نبود..

شاید به خاطر میزان تعجب توی صداش بود..

روی همه چی حساس شده بودم...

افکارم رو پس زدم و با هق هق گفتم:

-      من جایی ندارم برم امیر..

الان که به اون روزها نگاه میکنم از خودم تعجب میکنم.

منی که هیچوقت نمیذاشتم هیچکس شکستنم رو ببینه، چقدر آسیب دیده بودم که دیگه هیچی برام مهم نبود..

بدون مکث جواب داد:

-      کجایی دختر؟ ایرانی؟

-      تهران

امیر همشهری من بود..

اصلا از زندگیش خبر نداشتم..

نمیدونستم کجا داره زندگی میکنه، فقط خدا خدا میکردم که اون هم تهران باشه..

-      کجایی؟ میام دنبالت..

شدت اشک هام بیشتر شده بود و نمیتونستم حرف بزنم.

وقتی سکوتم رو دید پرسید:

-      فرودگاهی بهی؟

سنگینی نگاه راننده رو از توی آینه جلو روی خودم حس کردم.

سعی کردم خودم رو یکم جمع و جور کنم، اشکام رو پاک کردم و گفتم:

-      نه امیر.. توی تاکسی ام.. تو آدرس بده..

توی گلو خندید و گفت:

-      تو مگه تهران رو بلدی که من بت آدرس بدم؟ روزی 6 بار توی اون دانشگاه فسقلی گم میشدی دختر. گوشی رو بده به راننده

چیزی شبیه لبخند اومده بود روی لبم ..

امیر هنوز شوخ طبیعیش رو داشت..

ذاتش همین بود..

توی بدترین روزهای زندگیش هم میخندید. توی بدترین لحظات هم تورو میخندوند..

اما چیزی که باعث شده بود لبخند بزنم این نبود....


Report Page