27

27


#عشق_آتشین🔥❤️

#قسمت_27

#به_قلم : سوگند 👩🏻‍💻


تقریبا نیم ساعتی با پیتر توی کافه مشغول حرف زدن شدیم که هوا کم کم داشت تاریک شد میشد 


نگاهی به ساعتم کردمو گفتم:

+فکر کنم بهتر من دیگه برم

سری تکون داد و گفت:

_باشه خودم میرسونمت


باشه ای گفتمو با پیتر از کافه بیرون رفتیم

وارد پارکینگ شدیمو سوار ماشین پیتر که این بار یه بنز کروک بود شدیم


آدرس آپارتمان رو بهش دادم که سری تکون دادو سعی کرد تعجبشو پنهون کنه 


حدس میزدم که وقتی بفهمه توی پایین شهر زندگی میکنم متعجب بشه ...


بدون این بهش توجه خاصی کنم به صندلی تکیه دادمو به بیرون خیره شدم

فکرم درگیر پیشنهادی بود که پیتر بهم داده بود 


از نظر حقوق بقدری پیشنهادش برام وسوسه انگیز بود که می تونستم باهاش دیگه رو پای خودم بایستمو دیگه فشاری به خانواده ام نیارم


اما با شرایط کاری که


پیتر ازم میخواست یجورایی باهاش هم خونه میشدم


نمیدونم چقدر توی فکر بودم که با تکون های


دست پیتر از فکر بیرون اومدم


نگاهی به اطراف کردم که دیدم پیتر سر کوچه ایستاده


نگاهی بهم کرد و گفت:

_ همین کوچه اس


سری تکون دادم که وارد کوچه شد وجلوی آپارتمان ازش خواستم نگه داره


در ماشین رو باز کردم که با صدای تقریبا آرومی گفت:

_تا فردا ظهر منتظر جوابتم 


سری تکون دادمو از ماشین پیاده شدم

 درساختمون باز بود و وارد شدم 


از پله ها بالا رفتمو زنگ آپارتمان رو زدم اما کسی در باز نکرد 

دوباره زنگ زدمو چند دقیقه ای صبر کردم


و جلوی آپارتمان ازش خواستم نگه داره


انگار کسی خونه نبود سریع کیفم رو گشتم تا کلید رو پیدا کنم


تمام کیفم رو زیر و رو کردم اما کلیدم رو پیدا نکردم


گوشیم رو از تو کیفم برداشتمو به ماریا زنگ زدم


چند تا بوق خورد اما جواب نداد


کلافه نفسمو بیرون دادمو از پله ها پایین اومدم


باید حتما پیش مایکل باشه


از‌ ساختمون خارج شدمو به سمت انتهای کوچه رفتم


با قدم های بلند حرکت میکردمو سعی میکردم فقط نفس های عمیق بکشم


چند دقیقه نگذشته بود که به زیرزمین رسیدم


از چندتا پله جلوی زیرزمین پایین رفتمو خواستم در بزنم که متوجه شدم در باز


با یه هل کوچیک در کاملا باز شد و وارد شدم


اما کسی نبود


چند قدمی جلوتر رفتم و


که صدای خنده های جیم از توی اتاق به گوشم خورد


به سمت اتاقی که ابتدای راهرو بود رفتم و خواستم در بزنم که یهو جک در رو باز کردو بهم خیره شد


چند ثانیه ای توی سکوت بهم خیره شده بود که با صدای جیم کمی خودشو کنار کشید و به سمتش برگشت


_چرا وایستادی برو زود برگرد 


جک نگاه معنا داری به جیم کرد و به من اشاره کرد 

جیم رد نگاهشو دنبال کرد و باهام چشم تو چشم شد 


 به میزی که جلوی جیم بود خیره شده بودم که مِن مِن بهم سلام داد


واقعا چیزی که میدیدم رو نمی تونستم باور کنم


ظرف تقریبا بزرگِ جلوی جیم پر از کوکائین بود و انگار جیم درحال بسته بندی و وزن کردن بسته ها بود


چند قدمی جلوتر رفتمو به جیم پوزخندی زدم که به جک گفت :

_تو برو دنبال کاری که بهت گفتم 


×اما


_کاری که بهت گفتمو انجام بده 


جک سری تکون داد و سریع از اتاق بیرون رفت انقدر توی شک بودم که انگار حرف زدن رو فراموش کرده بودم 


_النا ...

قبل از این که ادامه حرفشو بزنه گفتم:

+نمیخوام هیچی بشنوم فقط بگو ماریا کجاست 


Report Page