27

27


#دمی_گاد 

#27

تو اون خواب سفید حس کردم در آغوش یه نفرم. یه آعوش محکم و امن 

یه خواب رویایی 

یه لذت گرم ...


داستان از زبان بوروس :

آنی بین دستام از حال رفتو من به خودم اومدم

قبل از اینکه بیفته بغلش کردم

به اندازه ای خون خورده بودم که تب خونم بخوابه 

به صورت رنگ پریده آنی نگاه کردم

چی شد ! 

تو چند لحظه من چکار کردم

لعنت به من 

چرا آنی منو پس نزد ؟!

حس میکردم از خوردن‌خون آنی قدرت زیر پوستم به جریان افتاده

خون دمی گاد ... 

کسی خون دمی گاد هارو نمیخوره

نمیتونه بخوره

مگه اینکه اونا رضایت بدن و من ...

من حسابی خون آنی رو خورده بودم

نمیتونستم درکش کنم

رفتارش متناقض بود

یه لحظه منو میبوسید

یه لحظه منو پس میزد 

تو بغلم بلمدش کردمو به سرعت برگشتم اتاق خواب خودم 

آنی گذاشتم رو تخت

دقیقا الان که به نقشه ام نزدیک شده بودم باید این اتفاق می افتاد

سر در گم بودم

آنی کاملا از حال رفته بود 

شروع کردم به قدم زدن بالای سر آنی ...

چکار کنم الام ؟

چکار کنم ؟

کلافه انگشتمو خراش دادم

چند قطره از خونمو بین لب های آنی ریختم

یا بهوش میاد یا به جنون میکشه 

در هر صورت بهتر از صبر کردن بود

صبری که من اصلا حوصله اش رو ندارم

با این حرکتم چشم هاش یهو باز شد 

مردمک چشم هاش گشاد شدو آروم تنگ شد



سلام خوشگلا یه رمان آنلاین دیگه دارم براتون اینجا 😍🌹👇😁


https://t.me/hotnovels

Report Page