27

27


27

سرم تو لپ تاپ بودو منتظر بودم کارشو بگه تا جوابشو بدم 

اما یکم گذشت فقط سکوت بود

سرمو بلند کردمو دیدم یه دختر بچه شاید 18 19 ساله جلوم مضطرب ایستاده و با چشم تو چشم شدنمون گونه هاش سرخ شدو سریع گفت 

- سلام 

نگاهش کردم

بعد مدت ها برای اولین بار ایه دخترو واقعا نگاه کردم

یعنی به صورتش . چشم هاش . رنگ موهاش. به همه نگاه کردم

صورت سفیدو لاغر و کمی رنگ پریده که سرخی گونه هاش فقط بهش رنگ میداد

چشم های قهوه ای روشن و تا حدودی زیادی درشت . 

یا شاید صورتش زیادی لاغر بود

هرچی بود چشم هاش تو اون صورت تناسب نداشت و خیلی به چشم می اومد

موها و ابروهاش هم گندمی بود .

لب هاش کوچولو و ظریف بود 

بدون هیچ آرایشی ...

چهره آشنایی داشت برام. با نگرانی گفت 

- من آلا هستم. خواهر آرزو 

ابروهام بالا پرید 

خواستم بگم آرزو کیه که خودش سریع گفت 

- ام ... منظورم خانم پایان هست 

تازه فهمیدم کیه و چرا آشنا میاد 

آلا یه ورژن روشن تر از منشیم بود . فقط سر تکون دادمو. اشاره کردم بشینه و گفتم 

- شما چند سالتونه ؟

با استرس نشستو گفت 

- من همه چی رو بلدم. نگران نباشین. مدرک ACDL هم دارم . پاره وقت هم منشی بودم قبلا .

دوست نداشتم سوالمو بی جواب بزارن

برای همین اخم کردمو گفتم 

- من پرسیدم چند سالتونه

چنان رنگ و روش پرید که سریع گره ابروهام باز شد

به وضوح متوجه شدم آب دهنشو غورت دادو گفت 

- 18 سالمه 

سری تکون دادمو گفتم 

- خب حالا چرا انقدر ترسیدی؟ 

حالا اون بود که ابروهاش بالا پریده بود


اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو به مبلغ 10 هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page