264

264

264

ال آی همچنان بیهوش رو زمین بود در حالی که ... یه خوناشام بالای سرش ایستاده بود... یه خوناشام با مهر فوسکا رو صورتش ...

نه فقط رو صورتش بلکه مهر از روی صورتش پائین میرفتو یه سمت گردنشو هم پوشونده بود 

همینطور روی دستش ...

موهای بافته شده مشکیش رو شونه اش بودو تا پائین کمرش میرسید 

این اولین بار بود یه فوسکا زن میدیدم ! 

آذرخش به سمتش حمله ور شد 

اما تو چشم بهم زدنی اون زن غیب شد ...

انگار هیچوفت اونجا وجود نداشت 

غیب شد و ... ال آی ... 

لعنتی ...

اون ال آی رو با خودش برد ...

ال آی :::::::::

تمام بدنم درد میکرد 

داشتم یخ میزدم

بدنم از سرما سر شده بود

به سختی سرمو بلند کردم 

سنگ ... سنگ.‌‌.. 

تو یه اتاق سنگی بودم ...

یه اتاق سنگی که انگار مال هزار سال پیش بود 

خودمو بلند کردمو تکیه دادم به دیوار پشت سرم

هیچ چیزی تو اتاق نبود 

جز یه در چوبی بزدگ که رو به روم قرار داشت 

بدنم نای تکون خوردن نداشتو سرم تیر میکشید 

هیچ چیزی تو سرم نبود 

حتی نمیدونستم کی هستم 

سرمو تکیه دادم به دیوارو چشمامو بستم

همه جا سیاه شد

چه سیاهی شیرینی ...

ویهان ::::::::

نمیدونم چقدر طول کشید تا آذرخش دست خالی از تعقیب بی حاصل اون فوسکا برگرده

چقدر زمان برد تا بتونه منو از اون قفس لعنتی بیاره بیرون 

یا الان چند ساعته که بیهوش بودمو بهوش اومدم

فقط میدونم ال آی اسیر اون عوضی ها شد و من ...

من لعنتی نتونستم کاری کنم 

چشم هامو فشار دادمو با درد بلند شدم

خیلی داغون بودم

خیلی ...

انقدر که تو حالت گرگ هم درد تا مغز و استخونم میکشید

هنوز قدم اول برنداشته بودم که صدای آذرخش اومد

- آروم بگیر ویهان... بزار جسمت ترمیم شه 

با این حرف قدرت آذرخش رو رو خودم حس کردم

بدون اراده گرگم دوباره رو زمین دراز کشیدو آذرخش اومد بالای سرم 

با خشم نگاهش کردم و تقلا کردم بلند شم که گفت

- مجبورم میکنی ویهان 

قبل از اینکه بفهمم منظورش چیه همه جا سیاه شد ...

سیاه و گرم و بدون درد

تو سیاهش شناور بودم 

دوست داشتم تا ابد تو این حس خوب بمونم

اما چیزی از پس ذهنم تقلا میکرد 

یه آشنای قدیمی

یه حس پر از دلتنگی 

پر از درد و تنهایی و سرما ...

سرما ...

سرما...

ال آی ... ال آی به من نیاز داشت ...

با وحشت بیدار شدم 

ابنبار بدون درد 

سریع تبدیل شدمو رو به چشم های متعجب آذرخش داد زدم 

- باید برم پیش ال آی ...

آذرخش از رو صندلیش بلند شد 

گوی تو دستشو رو میز گذاشتو گفت

- باهات موافقم ویهان ... اما مشکل اینجاست که هرچی تلاش میکنم نمیبینم ال آی کجاست ...

Report Page