263

263


بیخیال بقیه شدمو کنارش دراز کشیدم هردومون به یه استراحت و ارامش نیاز داشتیم 


+....اینطوری درست نیست که دیگه همه میدونن بدون محرمیت پیش همیم 


_...مهم نیست اول و اخر محرم میشیم هرکی هرچی میخواد بگه 


+....فک نکنم حالا حالاها منوتو بتونیم محرم بشیم وضعیتو که میبینی فعلا شما دوتا چهارهفته باید استراحت کنی 


_....زخم بستر میگیرم 

+....نمیگیری 


یه بوسه کوتاه رو لبم زدو گفت

_....یکم بخوابیم چشمات قرمزه

+....دارم بیهوش میشم 


چشمام زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم بسته شد و خوابم برد 


یه خواب اروم بدون رویا بدون کابوس عمیق و اروم 


بافشار مثانم بیدار شدم امیر هنوز خواب بود وارد سرویس شدم کارمو انجام دادم و اومدم بیرون 


وارد سالن شدم مادر امیر روی کاناپه خوابیده بود پریا هم روی اون یکی کاناپه خوابش برده بود 


گوشیش بغل دستش افتاده بود 

یه حس کنجکاوی نمیذاشت چشم از گوشیش بردارم 


چندبار دستمو جلوی صورتش تکون دادم و وقتی مطمعن شدم ک خوابیده گوشیشو برداشتم و وارد اشپزخونه شدم


رمز گوشیش اثر انگشتش بود اروم و پاورچین اتگشتشو روی گوشی گذاشتم و قفلشو باز کردم 


قلبم داشت میومد تودهنم اگه یکی میدید خیلی برام بد میشد 


به محض باز شدن گوشیش یه صفحه چت باز شد که بالاش نوشته بود نورا 


با دیدن اسم اون ایکبیری بیشتر کنجکاو شدم 


با دیدن چتاشون چشمام قد یه کاسه شده بود 


پریا نوشته بود 

"....از روزی که وارد زندگی امیر شده هممونو بدبخت کرده نحسیش دامن مارو هم گرفته کاش امیر هقچوقت تورو ول نکرده بود..."


اونم تایید کرده بود و از حسش به امیر ندشته بود دلم میخواست گوشیو بزنم تودیوار که بشه هزار تکه 


امیر از تواتاق صدام کرد 


سریع گوشیو برگردوندم سرجاش و رفتم تواتاق

بحسابت میرسم خانوم

سلام عزیزای دلم فایل کامل رمان دیدار اول با قیمت ۱۵تومان آماده فروش هست هرکسی که تمایل به خرید فایل داشته باشه میتونه به لینک زیر مراجعه کنه💜

https://t.me/mynovelsell/812

Report Page