263

263


#نگاریسم 

#۲۶۳

سعید بلاخره سکوت شکست و گفت 

- تا تو خوب شی منم خودمو جمع میکنم 

خندیدم و گفتم

- حالا عجله نکن... وقت زیاده

- نه ... با اون‌مامان تو... با مای گچ گرفته میبردت پای سفره عقد که زن من نشی

ابروهام بالا پرید و گفتم

- مگه چیز دیگه ای هم بهت گفته

خندید و گفت

- نه خودم‌ حدس زدم

شاکی گفتم 

- سعید اگه چیز دیگه ای هم گفته بهم بگو . من حوصله یه جلسه خواستگاری مسخره رو ندارم

سعید خندید و گفت

- نه بابا 

- سعید ! 

- باشه باشه قاطی نکن... گفت همین الان پسر همکار جدیدش دنبال دختره فقط کافیه مامانت اشاره کنه بیاد خواستگاری! 

خندیدم و گفتم

- خوبه دختر وزیر وکیل نیستم انقدر خواستگار دارم 

سعید خندید و گفت 

- مال خوب رو زمین نمیمونه نگار خانم

خندیدمو گفتم

- دیوونه ای 

- تو هم خوشگلی ! 

- مگه اینکه تو اینو بگی ! 

- خنگی اگه خودت نمیفهمی

- ئه بی ادب 

- حقیقتو گفتم خب 

- باشه پر رو نشو مگه تو تو مراسم نبود

- اوه یادم رفت من برم من برم

- برو خوش بگذره.

- بی تو که خوش نمیگذره

- برو سعید پر رو 

- ای بابا ... تو اول قطع کن

- لوس 

اینو گفتم و قطع کردم

لبخند از رو لبم پاک نمیشد

اما میدونستم

دائمی نیست 

دو روز گذشت

دو روز شوم 

چون منو مامان فقط بحث داشتیم

کمک میکرد برم توالت بحث میکردیم

برام نهار میاورد بحث میکردیم 

میخواستیم بخوابیم بحث میکردیم 

فقط هم اصرار داشت

تو پسر ها و موقعیت های دیگه رو ببین

شاید نظرت عوض شد

تمام مدت هم منو سعید با چت و پیام در ارتباط بودیم

اون اگه نبود

از دست مامان واقعا خل میشدم

شنبه صبح رسید

سعید و نامی قرار بود برن دنبال کارای شکایت من 

دم ظهر پیام دادم

- چی شد چه خبر؟

سعید جواب نداد

استرس گرفتم 

زنگ زدم بهش

جواب نداد

زنگ زدم نامی

اونم جواب نداد و فهمیدم باز یه چیزی شده

Report Page