260
#کوچولو_دلربا
#۲۶۰
انقدر دستام سرد بود و یخ زده و میلرزید که هیچ چیزی نمیتونستم حس کنم
اما
میشد حس کرد نیک از من سرد تر نیست
به سختی سعی کردم نیک رو برگردونم
اما در توانم نبود
گریه امونم نمیداد
خم شدم
سر خونی نیک رو بین دست هام گرفتمو بلند بلند زدم زیر گریه
این انصاف نیست
این انصاف نیست
چرا
چرا باید نیک رو از دست بدم
یعنی فقط یه شب سهم من بود این زندگی
بلند گریه میکردم و فریاد میزدم
دستی رو پام نشست
فکر کردم بابا اومده
اما وقتی برگشتم کسی نبود
به پام نگاه کردم
دست نیک بود
سرش رو رها کردم
آروم چرخید
صورت خونیش رو به من قرار گرفت
شوکه نگاهش کردم
کل صورتش خون بود
دستش رو به کنار شقیقه اش گرفت و گفت
- اروم دلا ... من زنده ام ...
تازه تونستم درست ببینم
تیر از کنار سقیقه نیک‌رد شد
برای همین خون به صورت من پخش شد
اسک بیشتر شد
نیک نالید و دست تیر خورده اس رو بالا گرفت
گوشی داخل دستسو داد به دست من
با درد گفت
- زنگ بزن به پدرت ...
اما من فقط خم شدم و بغلش کردم
موهامو نوازش کرد و گفت
- دلا ... افراد مارتین ممکنه بازم بیان زنگ بزن پدرت ...
رمان هات اوردم براتون اروتیک واقعی ایرانی 👇👇👇👇🔞🔞🔞🔞
آروم از لای در نگاه کردم
نمیفهمیدم دارم چکار میکنم
اما اصلا منطقم کار نمیکرد
بدنم گر گرفته بود و دوست داشتم بدنش رو ببینم
بدنی که زیاد حس کرده بودم ، اما تا حالا ...
ندیده بودم
نفس گرفتم و زیر نور کمسو چراق خوابش نگاهم رو بالا تنه لختش چرخید
قلبم تند تر از قبل زد و بین پام داغ شد
کمربند شلوارشو باز کرد
بازو های مردونه و رگ های دستش داغ ترم کرد
باید میرفتم اتاق خودم.
قبل از اینکه بفهمه دارم بدنشو دید میزنم
اما همین لحظه رکس پارس کرد و پرید رو در
در باز شد
رکس وارد اتاق شد و
بهزاد با ابرو بالا پریده ،
کمر نیمه باز شلوار و بالا تنه لخت برگشت سمت من که ...
با حوله حمام جلو در اتاقش ایستاده بودم !
این رمان #جذاب و #واقعی رو از دست ندین
رمان #چشمان به قلم #نگار 👇👇👇 مناسب بزرگسالان . دسترسی به پارت اول 👇👇👇
https://t.me/panjrekhiyal/109922
#جوین یادت نره که به زودی کانالش خصوصی میشه 💛
داستان در مورد دختریه که با مرگ پدرش مجبوره مدتی خونه شریک پدرش بمونه ! اما راز هایی از گذشته خانواده خودش و خانواده شریک پدرش بر ملا میشه 💛🔞