260

260


شوکه بهش نگاه کردم بابای امیر مامانش و عموش همون لحظه وارد شدن حرفشو شنیدن 


مامان امیراخماش رفت توهم باباش پوزخندزدو اومد داخل عموش هم پشت سر باباش اومدداخل 

.مامانش کنارم ایستادو گفت


-....خوبی خسته شدی ازدیشب میخوای بری خونه استراحت کنی 

+....نه ممنون پیش امیر باشم بهتره

.باباش یه صندلی گذاشت و کنار تخت امیر نشست وگفت

-....باید یه قربونی بکنیم این نحسی ازمون دور شه 


امیر فوری به من نگاه کرد 

پریا یه پوزخندواضح زدوگفت


+...عموجون این نحسی نزدیک امیرهست با قربونی دور نمیشه 

نفس عمیق کشیدم که چیزی نگم و احتراممو نگه دارم 


شایدم حق بااونا بود من از روزی که اومدم توزندگی امیر همه چی داغون شد 

شاید ستارهامون باهم جفت نیستن 

.

نمیشد نمیتونستم از امیر بگذرم هیچکس نمیدونست بین ما چیشده!

.

انقدر پریا و بابای امیر بهم تیکه پروندع بودن که داشتم میترکیدم 

بغض داشت خفم میکرد 

بزور خودمو اروم نگه داشته بودم 


پریا کنارم ایستادواروم کنار گوشم گفت


+....شایدم هیچ مردی نباید توزندگی توباشه پدرتوتوبچگی ازدست داده بودی دیگه نه؟ از اولم بد قدم بودی 


با چشمای گردو اشکی بهش نگاه کردم نفسم تنگ شده بود 

زیرلب گفتم

+....خیلی آشغالی 

نتونستم جلوی خودموبگیرم و ازاتاق زدم بیرون


سلام عزیزای دلم فایل کامل رمان دیدار اول با قیمت ۱۵تومان آماده فروش هست هرکسی که تمایل به خرید فایل داشته باشه میتونه به لینک زیر مراجعه کنه💜

https://t.me/mynovelsell/812

Report Page