260

260


مهری هم که حالا اپلای کرده بود و برای رفتن باید یه مقداری پول با خودش میبرد

باباش براش دلار خریده بود کنار گذاشته بود

دلار زیادی هم نبود

در حد ۲۰۰۰تا که اون زمان پولش چیز زیادی نمیشد اصن

ولی مامانش و خواهراش دلارهارو برداشته بودن و پنهان کرده بودن

میگفتن این سهم ماهم هست

باباشون میکفته که نه این سهم مهریه و سهم شماهم جداس

اما اونا قبول نکرده بودن

مهری هم گفته بوده اصن پولارو نمیخواد و قهر کرده بود از خونه رفته بوده خوابگاه پیش یکی از دوستاش میمونده

تا وقتی ک میاد خونه من

تازه فهمیدم چرا بنایی برای رفتن نداشت و وقتی که این ماجرا هارو برام تعریف کرد خودمم دیگه نمیخواستم اجازه بدم که از پیشم بره

خونه که نمیرفت

پس بهتر بود جاش امن باشه

تصمیم گرفتیم باهم بریم یه کافه

آرش هنوز جوابی بهم نداده بود

یه کافه میشناختم که خودم گاهی تنهایی میرفتم اونجا

تاحالا با آرش نزفته بودم

اما یه بار با یکی از دوستام به اسم محمد و دوست دخترش رفته بودم

یه باریستا داشت که دوست اونا بود و ازون به بعد با منم آشنا شده بود و بام میگفت و میخندید و شوخی میکرد

بچه بی منظوری بود و هیچوقت حس بدی از حرکتش نگرفتم و برای همین باهاش مشکلیم نداشتم

با مهری رفتیم همونجا و اون پسر کللللی تحویلم گرفت و کلی هم با مهری سلام احوال پرسی کرد

مهری فکرده بود آشناس اما براش تعریف کرده قضیه رو

آرش هنوز جواب نداده بود و یکم دمغ بودم

پسره که سفارشمون رو آورد بهم گفت:

- چی شده کشتیات غرق شده امروز؟ 

خندیدم و گفتم چیز نیست فقط خسته م

مهری سریع گفت:

- نه دلتنگ دوست پسرشه چشم به پیامشه

حرصم گرفته بود که اینو گفته

حس میکردم منظوری داشته

اما چه منظوری؟ 

برای همین به روی خودم نیاوردم و فقط لبخند زدم

اما لبخند روی لب پسره پاک شد

از رفت و آمدای قبلی که به اینجا داشتم فهمیده بودم یه دوست دختر داره که چندساله باهمن

خیلی دوسش داره

رویای جفتشون یه خونه توی رشته

و داشت هم توی کافه و هم یه جای دیگه کار میکرد تا بتونه پول جمع کنه و برن یه خونه رهن کنن

نشست و گفت:

- یادته میخواستم رشت خونه بگیرم؟ 

لبخندی زدم و گفتم آره، گرفتی؟


Report Page