26

26


26

حدودا نیم متر بین من و خودش فاصله بود و گفت 

- خب حالا میدونی... آمریکا کشور عجایبه همیشه یه چیز جدید پیدا میشه که سوپرایزت کنه 

خندیدمو گفتم 

- چیزی بوده که تورو هم سوپرایز کنه ؟

نمی دونم چی شدو چرا با عثمان از انقدر صمیمی شدم .‌اونم حساسیتی نشون نمیداد.

انگار راضی بود 

عثمان سری تکون دادو گفت 

- مسلما ...

- میشه بدونم چی؟

خندیدو گفت 

- اولین بار که اومدم آمریکا از اینکه اینجا دو مرد نمیتونن همدیگه رو ببوسن سوپرایز شدم. ما تو مصر برای سلام دست میدیم و گونه ها یا شونه های همو میبوسیم 

- جدا ؟ حتی مردا ؟

- بله ... 

- جالبه 

- اوهوم ...

دکمه کتشو باز کردو دستشو رو پشتی کاناپه سمت من گذاشت

با اینکه تکون نخورده بود اما این حرکتش باعث شد حس کنم بهم نزدیک تره 

فکرم داشت جاهای خطرناک میرفت برای همین سریع پرسیدم 

- و دیگه چی سوپرایزت کرد ؟

- خب خیلی چیزا... من سالهای زیادیه اینجا هستم. نه اینجا من اروپا و آسیا و استرالیا هم کار میکنم. تو آفریقا هم چندین شعبه دارم و انقدر تو این مکان ها چیزای جدید و عجیب دیدم که دیگه تقریبا چیزی سوپرایزم نمیکنه 

عثمان مکث کرد

اما من موندم تو حرفش ... 

واقعا اینهمه جاهارو رفته و دیده !

داستان از زبان عثمان :

نور کابین رو کم نکردم تا هانا راحت باشه 

اما تو همون نور هم حس کردم چشم های هانا برق زد 

سوالی نگاهش کردم که آروم گفت 

- فکر کنم تو رویای منو زندگی میکنی عثمان

Report Page