26
روی تخت نشستم و به محض نشستن یه درد شدید تو کل باسن و دلم پیچید
یکم توهمون حالت موندم تا بدنم عادت کنه
اماحتی تواین حالتم درد داشتم
شماره حامدوگرفتم و بهش زنگ زدم
+...سلام
.....
+...بدنیستم درد دارم
......
+...یه ربع تواب داغ بشینم.باشه
+...خیله خب بهت خبرمیدم
ضعف کرده بودم قبل ازاینکه برم حمام لقمه ای ک مامان برام پیچیده بودو خوردم و وارد حمام شدم
لعنتی چند جام کبود بود
خوبه بالباس میشه مخفیشون کرد
وانو پرازاب گرم کردم و بااحتیاط نشستم
همه ماهیچهام منقبض شده بود و بدتراز همه سوزش پشتم بود
نیم ساعتی توآب نشستم و اومدم بیرون خیلی بهترشده بودم
حوله رو دورم پیچیدم و وارد اتاقم شدم
مامان وسط اتاقم وایساده بود و لباسایی که دیشب تنم بود تودستش بود
لعنتی یادم رفته بود بندازمشون توماشین
+...مامان اینجاچیکار میکنی
-....اومدم ببینم لباس داری بشورم یانه
بینیشو چین دادو گفت
-...یه بویی میاد بهار
خاک برسرم شد اگه لباسارو بو کنع حتما میفهمه
تویه لحظه همه لباسارو ازدستش کشیدم و گفتم
+....بویی نمیاد مامان من اینارو میندازم توماشین
توپلهابودم گوشیم تواتاق زنگ خورد مامان هنوز تواتاقم بود
لعنتی من اسم حامد رو "طبقه بالایی "سیو کرده بودم و اگه مامان میدید درجا میفهمید حامده
همون لحظه مامان بلند گفت بهار گوشیت داره زنگ میخوره برات میارمش پایین