26

26


26

با این حرف خودشو فشار داد

جیغمو تو بالشت خفه کردم

مهرداد باز فشار داد

حس کردم الان از درد بیهوش میشم که خودشو کشید بیرون و گفت

- آروم بابا تازه سرش رفته بود 

با این حرف شروع به ماساژ پشتم کردو برگشتم سمتش

- بسه مهرداد ... نمیتونم تحمل کنم 

خم شد از رو پا تختی یه چیزی شبیه اس پری گرفتو لای باسنمو باز کرد

اسپر رو به باسنم زدو بدنم از سرماش یخ شد

بدون نگاه کردن به من باسنمو تو دستش نوازش کردو فشار داد

بلاخره نگاهم کردو گفت

- این هم بیحسی داره هم روون کننده . الان دردت میره

خواستم بگم دردش الان بره اما با بلایی که میخوای سرم بیاری مسلما بدنم نابود نیشه

اما دوباره فشار دادو سر آلتش رفت تو 

سرمو تو بالشت بدمو جیغ زدم

مهرداد زد دو طرف باسنم

- شل کن... داره میره ...

بعد کلی تلاش که حس میکردم واقعا پاره شدم مهرداد بلاخره کشید بیرون 

میدونستم کامل نتونست واردم کنه 

کاندوم رو عوض کردو تو همون پوزیشن از جلو واردم کرد.

ضرباتشو تند تر کردو تو یه لحظه که کل بدنم از نبض میلرزید بدن اونم حس کردم نبض زد 

خودشو رها کرد رومو وزنشو کامل رو تنم انداخت

بازم زیر وزنش خوابم برد

اینبار عمیق تر از قبل

با نوازش باسنم و شکمم بیدار شدم

نور سرخ غروب پیدا بود

با شوک نشستم رو تخت که اینبار درد واقعا نفسمو برد

آهم بلند شد

مهرداد خندیدو گفت 

- تا چند روز یادت نمیره منو 

با درد جا به جا شدم

حالا زیر دلمو بین پامم درد میکرد

از فشار ضربه های مهرداد

اما درد اصلی پشتم بود

نمیتونستم رو باسنم بشینم

مهرداد دوباره اسپری بی حسیو گرفت 

دمرم کردو پشتم زد

چشمکی زدو گفت

- برای اینکه تا خونه بتونی رو صندلی بشینی

سریع گفتم 

- باید برم دیر شد

- بریم دوش بگیریم برو

- نه ... دیر میشه ...

- دیر شده اگه دوش نگیری با این بوی عرص و آب منی رو تنت سریع لو میری کجا بودی 

از تو کیفم دستمال مرطوب بیرون آوردمو گفتم

- با این تمیز میکنم خودمو . باید برم دیر شد

سه تا دستمال مرطوب عطری از تو بسته بیرون کشیدمو افتادم به جون تنم

سریع خودمو تمیز کردمو همه تنمو کشیدم

مهرداد فقط داشت نگاهم میکرد

اومدم بلنو شم که خشک شدم

رو تختی تخت خونی بود



لطفا اینم بخونین 👇

پارت واقعی از جلد دوم رمان #آموروفیلیا به قلم ساحل


پارت ۶۲

آروم خندیدمو گفتم

- بله قربان ...

پاهامو انداختم دو طرف ادوارد و خواستم بشینم روش که منو چرخوند 

پشت بهش نشستم

از بعد اون روز تو دفترش هر بار رابطه داشتیم یا چشم هامو بسته بود

یا پشت من بود تا نتونم ببینمش

این ندیدن داشت عصبیم میکرد 

اما قبل قرارمون با مارتا نمیخواستم بحث کنم 

آروم نشستم رو ادوارد 

آه من و ادوارد با هم ترکیب شد و موهامو دور دستش پیچید 

این حرکتش حس عجیبی بهم میداد

حقارت نبود

اما یه نوع تحریک شدن متفاوت بود 

ادوارد به باسنم زدو گفت 

- شروع کن امیلی ...

حرکاتمو شروع کردم ...

ماشین ایستاده بود

اما ادوارد برعکس من ... هنوز به اوج نرسیده بود

ادوارد منو خم کرد رو صندلی جلو لیموزین و تو بیسیم ماشین گفت 

- دالتون یه دور دیگه بزن. 

ماشین دوباره راه افتاد 

ادوارد اومد پشتمو از عقب واردم کرد. چنان محکم و با فشار که بدنم شروع به لرزیدن کرد

جیغ نکشیدم

اما آهم انقدر بلند بود که شک داشتم دالتون نشنیده باشه 

ادوارد آروم شروع کردو گفت 

- امیلی ... همیشه انقدر تنگ بمون


کافیه بری تو کانال و سرچ کنی 62 تا همین پارتو دقیقا بخونی👇👇👇👇

اینم لینک دسترسی به قسمت اول👇👇


https://t.me/holo_tel/3247


پارتا بصورت لینک تلگرافه با هشتک #آمور همه پارت هارو پیدا کن 👆👆👆

Report Page