26

26


#عشق_آتشین🔥❤️

#قسمت_26

#به_قلم : سوگند 👩🏻‍💻


×درسته اما برای نزدیک شدن به آرتور میلر باید از جونت سیر شده باشی چون نیکولاس مثل عقاب همه رو زیر نظر داره تا کسی نزدیکش نشه


بی توجه به حرفاشون دوتا کیف هام‌رو برداشتمو از واحد شرکت بیرون رفتم


سوار آسانسور شدمو دکمه طبقه همکف رو زدم ، از ساختمون خارج شدمو سوار اولین تاکسی که برام نگه داشت شدم


دیشب بخاطر رابطه ای که با جیم داشتم درست و حسابی نتونسته بودم بخوابم


سرمو به شیشه تکیه دادمو نفهمیدم کی خوابم برد 


با احساس تشنگی از خواب بیدار شدمو روی تخت نشستم با تعجب به اطرافم نگاه کردم که دیدم توی اتاقم هستم 


با احساس تشنگی از خواب بیدار شدمو روی تخت نشستم با تعجب به اطرافم نگاه کردم که دیدم توی اتاقم هستم


از رو تخت بلند شدمو از اتاقم بیرون رفتم

صدای ماریا و مایکل و جیم از توی آشپز خونه میومد

به سمت آشپز خونه رفتم که دیدم مشغول درست کردن پیتزا بودن


ماریا با دیدنم گفت :

×بلاخره بیدار شدی ؟


با تعجب پرسیدم :

+اوممم من که توی تاکسی بودم چجوری اومدم توی اتاق ؟


×وقتی تاکسی رسید ما جلوی آپارتمان بودیمو دیدمت ، خیلی خسته بودی بخاطر همین جیم بغلت کرد اورد اتاقت 


آهانی گفتمو پرسیدم :

+دارید چیکار میکنید ؟


×پیتزا داریم درست میکنیم نمیایی کمک 


سری به نشونه تکون دادمو به سمت پذیرایی رفتم 

گوشیم رو از توی کیفم برداشتمو روی یکی از مبل ها نشستم که چشمم به پیام پیتر خورد ...


سریع بازش کردم که نوشته بود

_میخوام امروز ببینمت


میخواستم جوابشو بدم که جیم با سینی بزرگی که توی دستش بود وارد پذیرایی شد .


مایکل و ماریا هم اومدن و ماریا شروع به برش زدن پیتزا ها کرد ...


زیاد میل نداشتم اما نمیشد از پیتزا گذشت ...

هموز پیتزا تموم نشده بود که گوشی جیم زنگ خورد و از پزیرایی بیرون رفت...


داشتم مایکل رو برنداز میکردم که کنار ماریا نشسته بود و آروم باهم دیگه حرف میزدن ...

با این که زیاد جذاب نبود اما انگار حسابی دل ماریا رو بردع بود ...


با لبخند نگاهشون میکردم که جیم وارد شد و رو به مایکل گفت:

_یه کار فوری پیش اومده باید بریم 


مایکل هم بلافاصله بلند شد و بعد از خداحافظی کردن از آپارتمان خارج شدن ...



بعد از رفتنشون تاپم رو دراوردمو روی مبل دراز کشیدم کش و قوسی به خودم دادم که دوباره صدای sms گوشیم اومد ...


گوشی رو برداشتم که ماریا اومد کنارم نشست و گفت :

×ببینم با کی سرگرمی 


لبخندی زدمو گفتم :

+با پیتر ، امروز بهم پیشنهاد که باهم باشیم 


ماریا هینی از خوشحالی کشید و گفت:

×وای باورم نمیشه النا



لبخندی زدمو گفتم :

+با پیتر ، امروز بهم پیشنهاد که باهم باشیم 


ماریا هینی از خوشحالی کشید و گفت:

×وای باورم نمیشه النا


+اما من پیشتهادشو رد کردم 


با تعجب نگاهم کرد و گفت ؛

×دیونه شدی چرا این کار رو کردی ؟


نفسمو محکم بیرون دادمو گفتم :

+نمیخوام فکر کنه که ابزار سو استفاده اشم الانم sms داده که امروز میخواد ببینتم


× من جای تو بودم شانسم رو امتحان میکردم بنظرم که امروز هم برو یادت نره که پیتر بهترین گزینه برای ادوارد 


حق با ماریا بود اگه میخواستم که پیشرفت کنم باید با یکی مثل پیتر رابطه داشته باشم ...


گوشی رو برداشتمو به پیتر زنگ زدم خیلی زود جواب داد و با صدای مردونه ای گفت:

_الو سلام 


+سلام پیامت رو الان دیدم ، اومم برای چی میخوای منو ببینی ؟


_یه پیشنهاد کاری خیلی خوب دارم برات 


+پیشنهاد کاری ؟


_ آره ساعت 7 توی کافه میکا خیابون پایین شرکت منتظرتم


+باشه میام 


_منتظرتم


گوشی رو قطع کردم که ماریا سریع پرسید ؛

×چی گفت ؟


شونه ای بالا انداختمو گفتم:

+ نمیدونم گفتش که یه پیشنهاد کاری داره 


_خوبه پس حتما برو 


سری تکون دادمو با ماریا مشغول خوردن بقیه پیتزا ها شدیم


بعد از تموم شدن پیتزا ها از توی برنامه مپ گوشیم آدرس کافه‌ای که توش با پیتر قرار داشتم رو برداشتمو نفسمو محکم بیرون دادم ،اون منطقه برای من زیادی باکلاس بود 


کلافه دستی موهام کشیدمو رو به ماریا گفتم:

+کافه ای که توش با پیتر قرار دارم زیادی باکلاسه مطمئنم که پاتوق دخترا و پسرای پولدار نیویورک هستش


ماریا خندید و گفت :

_بنظرم باید از الان شروع به آرایش و پیدا کردن لباس کنی


 نگاهی به ساعت انداختمو از جام بلند شدم با این که قصد یه رابطه جدی با پیتر رو نداشتم اما بدمم نمیومد که باهاش وقت بگذرونم


تقریبا 2 ساعتی برای آماده شدن وقت داشتم به سمت کمدم رفتمو نگاهی کلی به لباسام انداختم ...


توی انبوه لباسایی که داشتم شاید فقط 7 تاشون رو میشد توی خیابون های باکلاس نیویورک پوشید ...


لبخند تلخی به لباسم زدمو یکی از بهترین لباسامو برداشتمو روی تخت انداختم 


قبل از آماده شدن به سمت حموم رفتمو یه دوش گرفتم ..‌

 با حوله ای که دورم پیچیده بودم پشت میز آرایش نشستمو شروع کردم به آرایش کردن ...


بر خلاف دفعه های قبل که با پیتر روبه رو شدم یه آرایش غلیظ کردم ...



لباسم رو پوشیدمو از اتاقم بیرون اومدم که ماریا گفت:

×خیلی خوشگل شدی النا 


لبخندی بهش زدمو از آپارتمان بیرون اومدم ، با قدم های اروم به سمت ایستگاه تاکسی رفتمو توی ایستگاه نشستم


بعد از چند دقیقه بلاخره سوار تاکسی شدمو آدرس کافه رو بهش دادم



تقریبا نیم ساعتی طول کشید که به کافه رسیدم کیفم رو برداشتمو بعد از حساب کردن به داخل کافه رفتم ...


توی لابی کافه اسم پیتر رو به منشی گفتم که به سمت میز راهنمایم کرد ...


هنوز به میز پیتر نرسیده بودم که متوجه ام شد و بهم خیره شد ...


لبخند کمرنگی بهش زدم که به رون های لختم چشم دوخت ، برای این که زیاد بهم خیره نشه قدم هام رو تند تر کردمو زود پشت صندلی نشستم



لبخند معنا داری بهش انداختو گفت:

_حسابی عوض شدی اولش نتونستم بشناسمت


+خیلی ممنون پشت تلفن گفتی که یه پیشنهاد کاری برام داری


دستشو توی جیبش کرد و یه پاکت بیرون اورد با تعحب بهش نگاه میکردم که پاکتو به سمتم گرفت و گفت:

_بگیرش 


+این چیه ؟


_حقوقت 


+حقوقم ؟


_آره امروز شرکتی باهاش قرارداد داریم یه مترجم با سابقه به شرکت فرستاده و دیگه احتیاجی به تو نیست ...


از تعجب دهنم باز و بسته شد که ادامه داد:

_ البته زیاد نگران نباش من برات یه پیشنهاد بهتر دارم که با شرایطت هم کامل میخوره 


از حرفش خیلی تعجب کرده بودم چطور ممکن بود من با شرکت قرارداد دارم 


پاکت رو روی میز گذاشت که گفتم:

+اما چطور ممکن من با شرکت قرار داد دارم 


_ درسته اما اگه متن قرارداد رو خوب مطالعه کرده باشی قرارداد تو به صورت آزمایشی بود 



حق با پیتر بود قرارداد من فقط یه قرارداد آزمایشی بود نفسمو محکم بیرون دادمو گفتم:

+خب پیشنهادی کاری تو چیه ؟


لبخندی بهم زد و گفت:

_من خیلی کارام پراکنده و سنگین شده بخاطر همین به یه دستیار احتیاج دارم که بعد از ساعت کاری شرکت یعنی ساعت 2 تا 6 کارامو سازمان دهی کنه و برای حقوق هم یچیزی حدود 2 برابر حقوق قبلیت حاضرم بهت بدم



ابرویی بالا انداختمو گفتم:

+جدی میگی ؟


سری تکون داد که با حالت کنجکاوی پرسیدم :

+حقوق وساعت کاری که بهم گفتی خوبه اما مگه بعد از ساعت 1 شرکت تعطیل نمیشه ؟ 


_خیلی خوبه که انقدر باهوشی 


با حالت گیجی بهش خیره شدم که توی گلو خندید و گفت:

_ زیاد لازم نیست فکر کنی محل کار تو توی آپارتمان من هستش البته بعضی از روزها میایی شرکت 


پوزخندی روی لبام نشست و خواستم چیزی بگم که با اومدن گارسون ساکت شدم


پیتر سریع سفارش داد و بعد از رفتن گارسون گفت:

_الان لازم نیست جواب بدی بهم خوب راجبش فکر درضمن از این که محل کارت توی آپارتمان منه نگران نباش ...


توی گلو خندیدم که خیلی جدی گفت :

_می تونم پای این حرفم رو امضا کنم



سری تکون دادمو گفتم:

+باشه جوابش رو بهت میدم 


پیتر میخواست چیزی بگه که گارسون 2 تابرامون کاپ کیک و قهوه آورد 


تقریبا نیم ساعتی با پیتر توی کافه مشغول حرف زدن شدیم که هوا کم کم داشت تاریک شد میشد 


نگاهی به ساعتم کردمو گفتم:

+فکر کنم بهتر من دیگه برم

سری تکون داد و گفت:

_باشه خودم میرسونمت


باشه ای گفتمو با پیتر از کافه بیرون رفتیم


سلام دوستان

دوتا نکته رو باید براتون بگم

اول اینکه ساعت پارت گذاری دقیق نمیدونم خودم اما هر وقت بنویسم و پارت آماده بشه سریع میذارم


دوم اینکه نمیدونم روزی چند پارت برسم بذارم اما حتما یه دونه رو میذارم

سوم اینکه به نظر من طولانی بودن پارت ها خیلییییی مهم تر از تعدادشونه. واسه همین تمرکزم رو طولانی نوشتنه تا تعداد وگرنه مثلا همین پار امروزو میشه سه تا کرد 😶😂 اما من به نظرم اینکار توهین به شعور خواننده. حالا هر کس باز نظری داره


ممنونم از همراهیتون نظرتونو تو ربات بفرستین برام

مرسی #سوگند

Report Page