26

26


اینم یه پارت سوپرایز شبانه


26

از زبان عثمان :

وقتی هانا رو میبوسیدم زمان کند میشد 

وقتی بدنشو لمس میکردم وجودم لبریز میشد 

این دختر و این جسم ظریف معنی زندگی رو برای من تغییر داده بود

زیر دستام آه های هانا کم کم بلند شد 

دوست داشتم وقتی صدای هانا رو میشنیدم

برای مهم نبود تو این عمارت صدای هانا شنیده بشه 

من آقای این عمارت بودمو اون همسرم

اینجا تماما برای زندگی و لذت من بود

پس چرا باید خودمو محدود میکردم

عقب ایستادم و به بدن عریان هانا خیره شدم

خمار نگاهم کرد 

کتمو بیرون آوردمو بدون چشم برداشتن از هانا دکمه های سر آستینمو باز کردم

پیراهنمو بیرون آوردم که هانا لب زد

- سریع تر 

از این بی تابیش بیشتر خوشم می اومد

لبخندی زدمو گفتم

- انقدر عجول نباش

کمر شلوارمو باز کردم و حس کردم کسی در زد

اما برام مهم نبود 

شلوارمو بیرون آوردم که دوباره بلند تر در زدن

منو هانا هر دو به  در نگاه ک ردیم

صدای نگرا ن بهیه از چ پش ت د ر او مد ک ه گفت   

 - قربان... پدرتون با عموتون پائین منتظر شما هستن برای پخش ولیمه 

هانا کلافه گفت 

- الان ؟

به ساعت نگاه کردم

هنوز نیم ساعت مونده بود

در حالی که خم مشیدم رو هانا بلند گفتم


دوستان . اگه قصد خرید رمان تجربه هشق خاکستری رو دارید از طرف من میتونین بیست درصد تخفیف بگیرین. این تخفیف فقط برای امشبه.

عشق خاکستری یه رمان در مورد رابطه ارباب و برده تو ایرانه که کلا دیدتون رو به این قضیه تغییر میده 👇 چون واقعیه و از اون صحنه های چندشناک و روتین تو رمانای این مدلی خبری نیست.

https://t.me/mynovelsell/445

Report Page