254

254


254


چشم هامو بستمو سعی کردم خودمو آروم کنم 

نیما بلند شد رفت تو آشپزخونه.نگاهش کردم دیدم داره میز میچینه.

باید باهاش صحبت میکردم

مرگ یه بار شیون یه بار 

نگاهمون که گره خورد بدون مقدمه گفتم

- اون کسی که دیروز ظهر و امروز صبح حرف میزدی بهنام نبود ؟

بدون نگاه کردن به من گفت

- بیا صبحانه ... 

از اینکه سوالمو جواب نداد کلافه شدم

بلند شدمو گفتم

- نیما من میدونم بهنام نبود 

نشست پشت میز

بازم جواب نداد

رو به روش نشستم

نگاهمون گره خورد

خواستم بازم بپرسم که نیما سریع تر از من گفت

- زنگ بزن به بهنام. ببین داشت با من حرف میزد یا نه .

- تو با بهنام تینجوری حرف نمیزنی؟

نیما چشم هاشو بست

شقیقه هاشو دست کشیدو گفت 

- بس کن بنفشه نرو رو اعصابم . یه دو روز هیچ حاشیه ای ندتشتیم دلت تنگ شد ؟!

حالا تین من بودم که چشم هامو بستمو صورتمو دست کشیدم

با صدای بوق آزاد گوشی سریع چشمامو باز کردم

گوشی نیمد جلوم بودو شمارا بهنامو گرفتا بود

بهنام سریع جواب دادو گفت 

- ببین میمو وون قضیه حل شدنی نیست. تو خودت از اول اشتباه کردی کاری از من بر نمیاد

نیما گفت

- اون قضیه رو ول کن

الان بنفشه داره گوش میده

یه سوال داره 

تایم های آخری که تلفنی با هم حرف زدیم کی بود؟

بهنام مکثی کردو گفت

- الان؟ .- خب؟

- چند دقیقه قبل !

- خب؟

- دیروز بعد از ظهر

نیما سریع گفت مرسی و خواست قطع کنه که بهنام گفت

- میشه با بنفشه خصوصی صحبت کنم ؟

به نیما نگاه کردم

با سر بهم اشاره کرد برو

منم گوشی رو گرفتم.از حالت بلندگو خارج کردمو رفتم رو تراس .

به زور گفتم

- الو

بهنام سریع گفت

- می شده بنفشه؟ نیما کاری کرده؟

نمیدونستم چی بگم .

معذب گفتم 

- تلفنی یه جور عجیبی حرف میزد. حس کردم تو نیستی .

بهنام مکث کردو گفت

- اینبار اگه پیش اومد ساعت دقیقشو بنویس بهم بگو تا من بگم خودم بودم یا نه

- باشه مرسی 

- نبینم ناراحت باشی ها. بخاطر امیسا شاد باش .

- مرسی سعی میکنم

- خوبه. خودم نیمارو پشت و رو میکنم اگه اذیتت کنه

ناخداگاه خندیدم 

بهنام هم خندیدو گفت 

- راستی عمه شوهرت اومده بود دیروز خونه مامان اینا


💜💜💜 رایگان بخونین رمان دیگه منو 💜💜💜

این ماجرا #واقعیه

من #آرش هستم. مردی که خیلی وقته دور احساسش #دیوار قطوری از جنس بی اعتمادی کشیده . مردی که انگار #میل #جنسیشو از دست داده اما ...

دختری وارد زندگیم میشه، #دختری که شاید #مناسب من نیست ...

ولی من #توان گذشتن ازش #ندارم...

برای مطالعه داستان بصورت #رایگان از اینجا شروع کنید

👇🚫🙏🔞🔞🔞🔞🔞

https://t.me/falomah/67644

رمان #حس_گمشده بر اساس واقعیته.




Report Page