254

254


دوستان این یه داستان تخیلیه

لطفا این رمان رو را اعتقاداتتون ، رمان های قبلی که خوندین یا باور های خودتون مقایسه نکنین. ممنونم 💕

#کوازار

#۲۵۴

پاهام بدون اراده من گام برداشت 

سام همراهم اومد

اما اون مرد گفت

- میشه رو جایگاهت بشینی ساموئل ...

قلبم یخ شد 

اما فقط منو سام به هم لبخند زدیم و اون از من دور شد

نفس عمیق کشیدم و به مرد مسن نگاه کردم.

گویا اون از همه قدرتمند تر بود

چون تا شروع به صحبت کرد همه سکوت کردن و نشستن 

نگاهش تو چشم های من چرخید و گفت

- همه ما ... میدونیم که ... دلیل بودن تو اینجا ... 

به سام نگاه کرد و گفت

- قانون شکنی یک فرشته است ...

از این حرف قلبم یخ شد .

یعنی سام...

بخاطر من ..

دوباره باید عذاب بکشه؟

با سام نگاه کردم

اما اون فقط با آرامش به من لبخند زد 

با صدای اون‌مرد دوباره به سمتش برگشتم که گفت

- اما ... چون با آدونیس ... تولد دوباره ای پیدا کردی ... پس... 

مکث کرد

قلبم هم انگار از تپش ایستاد که بلاخره گفت 

- پس ... ما اجازه ای برای قضاوت یا تصمیم برای تو نداریم... تو یه فرشته مستقل هستی ...

دستش رو به سمت من گرفت و گفت

- پس باید قدرتت مشخص کنه چه جایگاهی داری 

به سمتش گام برداشتم

به دستش نگاه کردم

یه گوی بلورین و شیشه ای داخل دستش بود

آروم گوی رو برداشتم

سرد بود و سبک 

خیلی سلک تر از انتظارم

به گوی داخل دستم نگاه کردم و 

زمین رو دیدم 

زمینی که از اونجا اومده بودم

زمینی که سارا ... الان... اونجا بود 

با فکر به سارا...

سارا رو دیدم و ...

اکوان های دورگه ای که دور ساختمون ما در حرکت بودن.

خونم به جوش اومد

اون عوضی های سیاه...

پس هنوز رو زمین بودن 

دستم دور گوی مشت شد و سر بلند کردم

اما ...

دور تا دورم خالی بود ...

خالی و سپید و بی بعد 

شوکه چرخیدم

چه اتفاقی افتاده؟

دستمو باز کردم

به گوی نگاه کردم

دوباره بلوری و خالی بود

سرمو بلند کردم

اینبار با چشم های همون مرد رو به رو شدم

چشم هایی که اینبار 

متعجب بود ...


تو اینستاگرام یه #مسابقه گذاشتم که جایزه اش کتاب #ال_آی هست .

اگر دوست دهرید شرکت کنید لینک پست مربوط بهش اینه 👇

https://www.instagram.com/p/CMHIV31h9yd/?igshid=1swc5ax7ikrr6

Report Page