253
۲۵۳
من نمیخواستم بدبین باشم
یا توهم بزنم
اما واقعا نیما داشت حرفایی میزد که به حرف های کاری نمیخورد
فقط نگاهش کردم
نه تونستم عقب برم. نه جلو .
فقط نگاه کردم
تمام حرب های نیما در مورد مردی که خیانت کنه تو سرم تکرار شد.
خودش همیشه وقتی حرف میشد میگفت مرد سالم خیانت نمیکنه و بدون توجه به زن و شرایط اون ، مرد اگر سالم باشه هیچوقت خیانت نمیکنه.
یعنی الان خودش سالم نبود دیگه؟
یا من توهم زده بودم
انقدر حالم بد بود که حس کردم دارم بالا میارم
انگار کسی معده ام رو چنگ زد
دوئیدم سمت سرویس
روی رو شوئی عوق زدم
واقعا بالا آوردم
نیما شونه هامو گرفتو سرمو عقب برد
نگران گفت
- چی شده بنفشه؟ خوبی؟
تو آینه نگاهمون گره خورد
رنگ به رو نداشتم
اما لب زدم
- با کی حرف میزدی
ابروهان نیما بالا رفت
اما یهو اخم کردو گفت
- با بهنام داشتم صحبت میکردم. منظورت چیه؟
خم شدم. دستو رومو شستم
نیما گفت
- چرا حالت اینجوری شد؟ الان جطوری؟
هیچی نگفتم
رفتم رو کاناپه ولو شدم و نیما رو به روم نشست
عصبی بود
همین حالش منو خراب تر میکرد