252

252


ویهان و پدربزرگ وارد خونه شدنو منم خواستم پشت سر اونا برم داخل که سنگینی نگاهی رو حس کردم

آروم برگشتم پشت سرم‌

از دیدن صحنه پشتم خشک ایستادم

حیاط خونه پر بود از ارواح منتظر ...

نفس خسته ای کشیدم

میدونم حالا که قدرتمو پیدا کردم اونا رو بهتر میبینم

ارواحی که امیشه بودنو من فقط نمیدیدم 

زیر لب گفتم

- زود برمیگردم 

سریع رفتم داخل 

باید برمیگشتم و به ارواح کمک میکردم

کاری که وظیفه ام بود

اما با دیدن ویهان که رو کاناپه کنار شومینه نشست تنها چیزی که میخواستم نشستن کنارشو گرم شدن تو آغوشش بود

انگار فکرمو خوند 

نگاهم کرد و گفت 

- خسته شدی سهیلو بزار پائین

اما سعید دستشو دور گردنم حلقه کردو گفت

- نه من میترسم 

عذاب وجدان مثل خوره با جونم چنگ میزد 

پشتشو نوازش کردمو گفتم

- نترس عزیزم ما هستیم 

با سهیل تو بغلم کنار میهان نشستم

سمتی که آسیب ندیده بود نشستمو خاتون سریع با دستگاه مکنده سم اومد 

مازیار نگران به سمتمون اومدو گفت 

- اونا کل دیوارو خراب کردن تا از طلسم رد شن

بهار گفت

- اینجوری دیگا هیچ طلسم محافظی جوابگو نیست 

پدربزرگ نشستو در حالی کا سپهر چک میکرد گفت

- معلومه که نیست اونا فوسکا هستن نا چیز دیگه ! 

با خجالت سهید نوازش کردم.

ویهان عصبانی گفت 

- راجع به بدیهیات لازم نیست صحبت کنیم.با کسی هماهنگ کردین بیاد برای ترمیم ساختمون؟

مازیار سر تکون دادو سروش گفت

- حالا کجا بخوابیم ؟ 

بهار خندیدو گفت

- زود همه چی درست میشه نگران نباش 

پدر بزرگ اما نگران گفت

- سپهرو باید دکتر ببینه ... زخمی نیست اما هنوز بهوش نیومده 

سعیلو دادم بغل ویهانو رفتم به اون سمت 

موهای نم دار سپهرو نوازش کردم

کوچولو مظلوم بخاطر من اینجوری شده بود 

به سختی اشکمو کنترل کردم که ویهان رو به بهاره گفت

- زنگ میزنی بهار؟ 

قبل اینکه بهار چیزی بگه خاتون دستگاه وکیوم روشن کردو ویهان با اون غرورش یهو از درد آخ عمیقی گفت

با شوک برگشتم سمتش

صورتش که از درد جمع شده بود آخرین تیر خلاص قلبم بود

من باید میرفتم

قبل اینکه بیشتر از این عذابشون بدم

ویهان ::::::::

از درد کرخت شده بودم

خاتون تا میشد خون جای زخم هارو کشیده بود 

حس دستم داشت برمیگشت 

اما با درد 

دردی که باعث شده بود نتونم بدنمو تکون بدمو فقط نظاره گر باشم

دکتر بالای سر سپهر بود 

یه سرم براش وصل کردو اومد دستمو پک کنه 

با تکون سر گفتم خوبم اما توجه نکرد

یه سرم هم به من زد 

پوزخند زدمو گفتم

- گرگم بخاطر این کارت حسابتو میرسه 

خندیدو گفت

- به اون گرگ مغرورت بهتره بگی بخاطر خودشه 

گرگم کلافه زوزه کشید

ال آی تمام مدت ساکت بودو بالای سر سپهر بود 

موهاشو نوازش میکردو پیشونیشو میبوسید 

نمیدونم اگه ال آی واقعا مادر بچه ها بود الان چه رفتاری داشت؟

سهیل تو بغل ال آی نشسته بودو سروش کنارش

موهای هر دو نوازش میکرد

از اینکه بچه ها پیش ال آی آرامش داشتن خوشحال بودم

اما رنگ و روی خود ال آی هم خوب نبود

خاتون با یه شربت عسل اومدو رو به ال آی گفت

- تو هم اینو بخور رنگت پریده 

ال آی تسکر کردو کمی خورد 

به من نگاه کرد

بهش لبخند زوم

هرچند میدونستم حسابی بی رمقه

انگار میخواست بهم چیزی بگه اما پشیمون شد 

یهو پدربزرگ از کنار پنجره گفت 

- ال آی ... میشه بیای اینجا ...

Report Page