251

251

Nillon


به مارک؛

۲۵۱ روز از اخرین باری که دیدمت میگذره...

اولش خیلی آسون بود...میتونستم خودمو دلداری بدم

خودمو امیدوار میکردم

به خودم میگفتم "هی اینکه چیزی نیست"

مدام با خودم تکرار میکردم"اون دوستم داره"

اما کم کم پشیمون شدم چون احساست به من ناپدید شد

شاید اگه بهت فرصت اینو میدادم که تو برای امیدوار کردنم به این زندگی قدم برداری

توبیای سمتم و دستامو بگیری

تو بهم بگی که چیزی نیست

تو مطمئنم کنی که دوستم داری

حالا احساس نمیکردم تنهام با اینکه کنارمی

احساس نمیکردم گم شدم با وجود اینکه تو دستامو گرفتی

شاید به خاطر عذاب وجدانته؟

شاید کنارم بودی چون دلت برام میسوخت؟

چون بهت گفته بودم دیگه کسی منو نمیخواد؟

چون میدونستی دیگه هیچکس قبولم نداره؟

شاید میدونستی تنهام؟

۲۵۱ روز از اخرین باری که دستامو با عشق گرفتی میگذره

۲۵۱ روز از اخرین باری که لبخند زدی

۲۵۱ روز از اخرین باری که کنارم نشستی و تپش قلبتو احساس کردم

میدونم خسته‌ای..به خاطر همین دارم تنها کاری رو انجام میدم که از دستم بر میومد

اینارو نمیگم که خودمو دلداری بدم

اینارو میگم که به یاد بیاری تو دیگه عاشقم نیستی

۲۵۱ روزه که دیگه دوستم نداری

من بخشیدمت...دقیقا ۲۵۱ روز پیش

دقیقا روزی که جلوی پام زانو زدی و دستامو گرفتی

اشک میریختی و التماسم میکردی ببخشمت

من فقط سرتو نوازش کردم

میخواستم پا به پات اشک بریزم

اما نمیتونستم...

حالا میخوام برای همیشه ترکت کنم جوری که تو ۲۵۱ روز پیش از عشقمون ناامید شدی

دیر فهمیدم اما به موقع بود...اینطوری دیگه مطمئنم دنبالم نمیای...

این اخرین باریه که داری خط بریل رو لمس میکنی!

چه حسی داره خلاص شدن از تمام اون حس گر هایی که میگفتی صداشون اذیتت میکنه یا شاید بگم خلاص شدن از دست من چه حسی داره؟

اگه این نامه رسید دستت بدون که تو مقصر نیستی

تو کسی نبودی که ۲۵۱ روز پیش بیناییم رو ازم گرفت...

اون فقط یه تصادف بود و تو فقط راننده بودی

بیا وانمود کنیم هیچوقت همدیگرو نمیشناختیم...اینطوری زندگی هر دومون بهتره...

نگران هیچی نباش

فقط دوباره عاشق شو...

پیشرفت کن...

و دیگه یاد من نیوفت...

از طرف همون هه‌چانی که ۲۵۱ روز پیش عاشقش بودی...

.

از همه بابت سد بودنش پوزش میطلبم

ولی قبول کنید سد قشنگه

منتظر نظراتتون هستم

نیل

Report Page