251

251


۲۵۱

گوشی نیمارو گرفتم و گفتم

- چرا به خودم زنگ نزدن .

نیما چیزی نگفتو من شماره گرفتم 

شماره خونه رو گرفتم 

اما کسی جواب نداد 

خواستم زنگ بزنم بابا

اما بهنام همین لحظه زنگ زد

منم سریع جواب دادم

- الو بهنام. سلام‌

بهنام مکث کردو گفت

- ئه... بنفشه توئی... سلام. نیما دم دست نیست ؟ 

- هست اما پشت فرمونه...

- اوه پس هیچی کارش تموم شد بگو بهم زنگ بزنه.

- باشه. خبر از بابا اینا داری؟ زنگ زدن ما نشد نواب بدیم. الان زنگ میزنم جواب نمیدن.

- من بودم از خونه بابا اینا زنگ زدم. کاری ندارن. راحت رسیدین. 

- آره مرسی داریم میریم برا خونه خرید کنیم

بهنام گفت عالیه و خداحافظی کردیم.

گوشیو دادم به نیما

اونم دیگه چیزی نگفت 

رفتیم خریدو صبحانه. تا برگردیم ساعت از ۲ ظهر گذشت. نیما یه پیتزا نیمه آماده هم برای نهار گرفته بودو تا رسیدیم اونو گذاشت حلاضر شه.

امیسارو برد بخوابونه چون واقعا خسته بود

منم شروع کردم به جا به جایی وسایل.

برای یکماه خرید کرده بودیم و امیدوار بودم این یکماه به خیر بگذره

استرس اینکه یکودوم از ما مریض شه ولم نمیکرد.

نیما اومد

امی خوابیده بود 

با همون صندلی ها تختشو حفاظ کرده بود

رفت رو تراس تا زنگ بزنه .

منم میز چیدم برای نهار 

خیلی خسته بودم

دوست داشتم تا امیسا بیدار نشده منم یکم بخوابم

برای همین رفتم به نیما بگم بیا نهار که با حرفش خشک شدم 

نیما داشت میگفت 

- باز دو روز من نیستم ! یعنی چی آخه! من همه چی برات گذاشتم ... پس زنگ نزن به من تا خودم مناسب باشه زنگ میزنم.

خشک شدم

نیما با کی داشت اینجوری حرف میزد

یهو نیما برگشت سمت من

جا خورد

سریع گفت 

- باشه بهنام جان دوباره بهت زنگ میزنم. الان بریم نهار بنفشه منتظره

صبر نکرد و سریع گوشی رو قطع کرد

یه حس بدی داشتم

حس میکردم بهنام نبود 

نیما نگران گفت

- چیزی شده بنفشه؟

دو دل نگاهش کردم

اما خودش اومد سمتمو در حالی که میزفت سمت میز گفت 

- به به نهار، خیلی گرسنه ام ...

فقط نگاهش کردم

نه اون کسی که پشت خط بود بهنام نبود ...


دو روز دیگه رمان آرام یعنی #تجربه_عشق_خاکستری تمومه.

اگر کسی فایل کامل رمانو هم میخواد داشته باشه میتونه تو این دو روز با نصف قیمت فایلو بخره

@mynovelsell

Report Page