251

251


_....باشه بیااللن صحبت کنیم بعد سفارش میدم تصمیمت جدیه؟


+...آره خیلی جدی 

_....باشه جواب آزمایش خونمونم که اومده عقد محضریم که مشکلی نداره پس فردا میریم محضر به مامانت خبر بده  


انقدر امروز خسته شده بودیم هردومون خیلی زود خوابمون برد از خواب بیدار شدم و اولین کاری که کردم این بود که به مامان زنگ زدم و گفتم میخوایم عقد محضری بگیریم 


بااینکه دلش راضی نبود و دوساعت باهام چونه میزد ولی انقدر جدی بود تصمیمم که کوتاه نیومدم و قانعش کردم 


یکم شیرموز خوردم و به یه ارایشگاه زنگ زدم و برای فردا نوبت گرفتم 


نزدیکای ظهر بود که بالاخره امیر زنگ زد گفت باباش گفته عقدو عقب بندازیم اماامیر گفته عقب نمیندازیم اما جشن نمیگیریم فقط میریم محضر عقد میکنیم باباش موافقت کرده بود 


امیر گفت مادرش عصر میاد خونه که باهم صحبت کنیم و منم قراره الکی عصر برم خونه امیر 


همه جارو مرتب کردم اشتها نداشتم ناهار بخورم امیرهم نمیومد لباسامو یجایی گذاشتم که اگه مامانش خواست اتاق پسرشو ببینه آبروم نره 


زودتر از خونه زدم بیرون وبه نزدیکترین پارک خودمو رسوندم با زنگی که امیر به گوشیم زد رفتم سمت خونه 


یعنی من اصلا خونه نبودم...

زنگو فشردم و مامان امیر درو برام باز کرد 

خندم گرفته بود میخواستم برم داخل خونه ای که خودم داشتم مرتبش میکردم 


درخونه باز بود کفشامو بیرون اوردم چندتا تقه به در زدم و وارد شدم


مادرش با روی باز گونمو بوسیدو دعوتم کردداخل 

_...بشین دخترم خوش اومدی 

+...ممنون 

_...راستش امیر خیلی یهویی تصمیمتون رو به ما گفت اما بخاطر راحتی هردوتون قبول کردیم انشالله برا عروسی جشن بگیرین 

+...بله انشالله 


_....حلقها و لباساتون و جواب ازمایش خون و محضر که آمادست 

+...آره آمادست 


_...فردا انشالله میریم محضر راستش میخواستم باهات صحبت کنم دیگه وقتی نمونده از تصمیمتون مطمعنین؟

Report Page