250

250


مشتمو به قلبش از پشت کوبیدم‌

انگار شوکه شد

رو شاخه درخت ایستاد

سریع به سمتش رفتم تا گردنشو بگیرم که جیغ سروش بلند شد

دستم تو هوا خشک شد

سروشو رها کرده بود 

نفهمیدم چکار میکنم

سروشو بین زمینو هوا گرفتم 

اما حالا پشتم در معرض نمله اون عوضی بود

فرصت نفس کشیدن بهم ندادو از پشت ضربه سنگینی به کمرم زد 

نفسم یه لحظه رفت 

سروشو رو زمین گذاشتمو آروم برگشتم سمتش 

نفس عمیق کشیدمو دستمو بردم به سمتش 

دونه های بارون دورشو گرفتن

با شوک به اطرافش نگاه کرد 

به سمتش خیز برداشتمو قبل اینکه بتونه تکون بخوره گردنش تو دستم بود

صدای تورد شدن استخونای گردنش کمی دلمو خنک کرد 

دوست داشتم بیشتر زجر بکشه 

اما غبار شدو تو هوا محو شد 

بارون داشت بند می اومد

پدر بزرگ اومد پیش سوروش

از تا مونده دونه های بارون استفاده کردمو به سمت ویهان رفتم

اما هر لحظا شدت بارون کمتر میشد

دیگا نمیتونستم رو هوا شناور بمونم

اوندم رو زمینو با سرعت دوئیدم

از بین درخت ها ویهان و پسرا رو رو زمین دیدم

گرگ ویهان نفس مفس میزد

میدونستم کتفش آسیب دیده

میترسیدم زهر فوسکا وارد خونش شده باشه 

خودمو به ویهان رسوندم

پسرا کز کرده زیر بدنش بودن

بدون حرفی رفتم سمت کتفش 

لبمو گذاشتم رو جای زخمشو شروع کردم به مکیدن زهر 

دهم پر شد از طعم تلخ زهر و توف کردم رو زمین 

دوباره این کارو کردم

پدر بزرگ و سروش هم رسبدن

پدربزرگ تبدیل شد و گفت 

- کافیه ال آی ... زهرش تو دن تو هم خطرناکه ... بزار من ادامه بدم 

میدونستن حق با پدربزرگه 

کنار کشیدمو دهنمو پاک کردم 

سوروش ترسیده رفت پیش بقیه پسرا 

نفس عمیق کشیدمو برگشتم سمت جنگل

نگاهمو گذرا از جنگل گرفتم که یهو خشک شدم

یه جفت چشم سرخ داشت به سمتمون می اومد 

بارون بند اومده بود 

اما من به همزادم نیاز داشتم 

جلو ویهان و بقیه ایستادم 

سروش با ترس گفت

- یه خوناشام دیگه 

همه توجهشون به اون چشم ها جلب شدو من چشمامو بستم

آب ... به آب نیاز داشتم...

درسته بارون نبود ...

اما برگا ... زمین... درختا ... حتی لباس های خودم خیس بودو این همون آبی بود که باید به من کمک میکرد 

ویهان :::::

زهر اون فسکا تقریبا کل دستمو فلج کرده بود 

ال آی و پدربزرگ زهرو بیرون کشیده بودن

اما اثرش به این زودیا نمیرفت 

از اینکه پسرا کنارم بودن با وجود درد اما آروم بودم

موهای سروشو با پوزه ام نوازش کردم که گفت 

- یه خوناشام دیگه 

سرمو بلند کردمو دیدمش

همون عوضی بودکه تو جنگل رهاش کردم

فکر نمیکردم انقدر زود ترمیم شه و برگرده 

ال آی رو به روی ما ایستاد

بارون بند اومده بودو شک داشتم بدون آب بتونه بجنگه 

همزاد روحش بدون آب باهاش یکی نمیشد 

خواستم برم کنارش که یهو ال آی دست هاشو آروم بلند کرد 

کف دست هاشو به سمت آسمون گرفتو صدای نفس عمیقشو شنیدم

اگه با چشم های خودم نمیدیدم باورم نمیشد ...

اگه تو این لحظه نبودم مسلما باور نمیکردم ال آی اینهمه قدرت داشته باشه !

ال آی ...

این گرگینه بدون گرگ ...

قطرات آب برعکس نیروی جاذبه آروم آروم از زمین جدا میشدنو به سمت ال آی می اومدن 

دور ال آی میچرخیدنو قدرت ال آی آروم آروم بیشتر حس میشد 

چشم های سرخ اون خوناشام از بین درخت ها اومد بیرون 

به سمت ما اومد

رو به رو ال آی ایستاد و گفت 

- بهتره این جنگ بی خودو تموم کنیم ... میتونیم با هم معامله کنیم ...

ال آی گفت

- اوهوم... تمومش کنیم... البته با کشتن تو ....

با این حرف بدون مکث به سمت اون خوناشام حمله کرد


سلام دوستان. چون دیروز زیاد پرسیدیم امروز گفتم توضیحات بیشتری بدم. رمان خوناشامی #تبدیل_شده به قلم ملودی هست. یه رمان خوناشامی دیگه هم قبلا نوشته و تموم کرده. کاملش تو کانال جفت هفت هست. البته بصورت پارت. رماناشو فایل نمیکنه . الانم دو ماهه رمان تبدیل شده رو مینویسه. راجع به یه دختریه که با یه طلسم خونی به یه ابرخوناشام مربوط میشه و ماجرای این دو نفره. پارت ها مثل رمان من بصورت لینک تلگراف قرار میگیره

اگه دوست داشتین این لینک دسترسی به قسمت اوله

https://t.me/JoftHaft/43156

با سرچ هشتک #تبدیل تو کانال جفت هفت راحت همه قسمت هارو پیدا میکنین. روزتون بخیر 🌹



Report Page