250

250


در ماشین و بستم و گفتم


+....عقدمون چی‌میشه امبر؟ عقب میفته؟


_...فکر نکنم نمبدونم 

+....خسته شدم انقدر که تا یه مشکلب درست میشه بچیز دیگع جلومون سبز میشه 


دستی بین موهاش کشیدو گفت

_....نمیدونم دیگه منم کلافه شدم


+....بریم خونه خیلی خسته ام 

_....میرسونمت خونه من باید برم شرکت یکم به کارا برسم 


+....باشه 


یک ساعتی توراه بودیم تارسیدیم منو پیاده کردو رفت 


لباسامو عوض کردم و بی هدف کانالا رو بالا پایین میکردم 


صورت نورا از جلو چشمم کنار نمیرفت 

سینم سنگین بود


خسته شدم دیگه نمیکشم دلم آرامش مبخواد 

دلم میخواد باامیر بریم یجایی که دست هبچکس بهمون نرسه 


ازاین بلاتکلیفی صبرم سر اومده بود

گوشیمو برداشتم و قبل ازاینکه پشیمون شم برای امیر نوشتم 


"....بیا بدون مراسم سریع عقد کنیم برای عروسی جشن مبگیریم من خسته شدم جشن نمبخام..."


فرستادم و گوشیو انداختم کنار 

یه خلقه میخواستم که خریده بودیم همین بس بود فقط میخواستم باآرامش کنار امیر باشم 


انقدر این جدایی بینمون داشت طوللنی میشد که میترسیدم رابطمون سرد شه 


میترسیدم یکی بینمون فاصله بندازه 


بالاخره امیر اومد 


+...شام سفارش بدیم من هیچی درست نکردم 

_....باشه بیااللن صحبت کنیم بعد سفارش میدم تصمیمت جدیه؟


+...آره خیلی جدی 

_....باشه جواب آزمایش خونمونم که اومده عقد محضریم که مشکلی نداره پس فردا میریم محضر به مامانت خبر بده

Report Page