25

25


گوشیمو باز کردم و وارد صفحه ی چت شقایق شدم 

"...سلام شقایق چطوری؟

چنددقیقه ای طول کشید تا جوابمو بده 

"...سلام خوبم توچطوری بهتری؟

"...خوبم مرسی شقایق چخبراز بردیا همو کی دیدید؟

"....کات کردیم بابا مگه نگفتم بهت؟!

"....اوا چرا ؟!

"...پسره میخواست منو ببره خونه هربلایی دلش خواست سرم بیاره فک کرده منم مثل اون هرزه های دورشم توجیکار کردی باآرش


"...هیچی ماهم تموم شد 


دیگه حوصله نداشتم تابراش توضیح بدم که چیشده 

آهنگ آرومی گذاشتم و به نم نم بارون نگاه کردم

به آرش امیرمیلاد فکر کردم فکرایی که هیچکدوم به جواب نمیرسیدن و تهه همش ختم میشد به امیرو کارای عجیبش!


نفس خستم رو بیرون دادم و استکان چاییمو شستم سرجاش گذاشتم 


صورتمو آب زدم تایکم سوزش چشمام کم شه غذای حاضری برای شب آماده کردم و روی یکی از کاناپهانشستم


صدای پیامک گوشیم اومد گوشیو برداشتم و بازش کردم 

"....فکر کردی پیدات نمیکنم کوچولو؟خیلی زود میام سراغت..."

هم بادیدن متن پیام شکه شده بودم و هم خندم گرفته بود احساس میکردم وسط یه باند قاچاق گیرافتادم و احتمالا لورفتم که باهمچین پیامی اومدن سراغم 


مردم چقدر بیکارشدن که باهمچین پیام هایی خودشونو سرگرم میکنن 


گوشیو گذاشتم و کنارو تی وی رو روشن کردم و دنبال یه فیلم برای دیدن گشتم


بچهایکی یکی از خواب بیدارشدن و باهم شروع به فیلم دیدن کردیم 


نگارتوخودش بود و یه گوشه نشسته بود

+...نگار چته؟

_...جونم هیچی توبهتری؟میلاد بهت زنگ زد؟

+...آره زنگ زد تواز کجامیدونی 

_...شمارتو ازم گرفت چیکارت داشت حالا 


نمیخواستم بهش بگم اونی که نخواسته من بودم 

+...گفت حرفای اون شبم رو جدی نگیر جوگیرشدم یچیزی گفتم

_...اها چه جالب 


به وضوح حالش بهترشدو وشروع کرد به حرف زدن و خندیدن

Report Page