25

25


#کوازار

#25

تو نور غرق شده بودم. 

نمیدونستم حالا باید ترمز کنم یا ادامه بدم ؟

هیچی نمیدیدم

اینجا و این منطقه همیشه نقاط انرژی زیادی داشت

نمیدونستم دقیقا تو نقطه ای هستم که هیمشه تکرار میشه 

یا یه اتفاق جدیده!

دیروز و امروز! تو این شهر چه خبر بود که انقدر سریع داشت این نقاط اَبَر انرژی درست میشد!

بی اختیار پامو روی ترمز فشار دادم. 

نور تمومی نداشت

چشم هام انگار از کار افتاده بود

انگار کور شده بودم

یه کوری سفید ... سفید محض ...

با شوک دست هائی که نمیدیدم رو به چشم هام کشیدم 

دست هام که کنار رفت اینبار سفیدی هم آروم کنار رفت 

هنوز درست ندیده بودم که صدای بوق ممتد اومد

برگشتم به پشت سرم 

تو نوری که هنوز محو نشده بود انگار یه نفر ایستاده بود 

یه نفر با ... خدای من ... سام !

سام اینجا چکار میکنه 

شک نداشتم خودش بود 

اما وسط خیابون چرا ایستاده بود 

پلک زدم و نور کمتر شد 

اما سام هم با همین پلک زدن من محو شد 

هنگ به جای خالی سام نگاه کردم

کجا رفت ؟

واقعا بود ؟

نور دیگه کامل رفته بود 

تاریکی و نور چراغ ها برگشته بود 

نگاهم دور تا دور ماشین چرخید که دوباره صدای بوق ممتد بلند شد

اینبار خیلی نزدیک تر 

تازه به خودم اومدم وسط اتوبان هستم

اونم تو لاین سرعت 

گاز دادم و حرکت کردم .

ماشین پشت سرم از کنارم با بوق گذشت و بد و بیراه گفت 

ماشینو کشیدم سمت کنار اتوبان 

تو لاین اضطرار ایستادم و پیاده شدم 

مطمئنم سام دیدم

اما الان کجاست ؟

همه جا رو دقیق نگاه کردم

خبری از هیچ کسی نبود

گوشیمو برداشتم

خواستم باز موقیت و زمان رو برا خودم ارسیال کنم که دیدم یه پیام خصوصی جدید دارم

اینبار از ... تاریک ...



به درخواست شما 🔞👇🔞👇

پارت واقعی از جلد دوم رمان #آموروفیلیا به قلم ساحل


پارت ۶۲

آروم خندیدمو گفتم

- بله قربان ...

پاهامو انداختم دو طرف ادوارد و خواستم بشینم روش که منو چرخوند 

پشت بهش نشستم

از بعد اون روز تو دفترش هر بار رابطه داشتیم یا چشم هامو بسته بود

یا پشت من بود تا نتونم ببینمش

این ندیدن داشت عصبیم میکرد 

اما قبل قرارمون با مارتا نمیخواستم بحث کنم 

آروم نشستم رو ادوارد 

آه من و ادوارد با هم ترکیب شد و موهامو دور دستش پیچید 

این حرکتش حس عجیبی بهم میداد

حقارت نبود

اما یه نوع تحریک شدن متفاوت بود 

ادوارد به باسنم زدو گفت 

- شروع کن امیلی ...

حرکاتمو شروع کردم ...

ماشین ایستاده بود

اما ادوارد برعکس من ... هنوز به اوج نرسیده بود

ادوارد منو خم کرد رو صندلی جلو لیموزین و تو بیسیم ماشین گفت 

- دالتون یه دور دیگه بزن. 

ماشین دوباره راه افتاد 

ادوارد اومد پشتمو از عقب واردم کرد. چنان محکم و با فشار که بدنم شروع به لرزیدن کرد

جیغ نکشیدم

اما آهم انقدر بلند بود که شک داشتم دالتون نشنیده باشه 

ادوارد آروم شروع کردو گفت 

- امیلی ... همیشه انقدر تنگ بمون


کافیه بری تو کانال و سرچ کنی 62 تا همین پارتو دقیقا بخونی👇👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFiJmTQpXZoEOMQfgw

پارتا بصورت لینک تلگرافه با هشتک #آمور همه پارت هارو پیدا کن 👆👆👆

Report Page