25

25

عشق سخت به قلم آرام

25

باهام کار داره؟ 

بازم ؟

دستشو رو شکمم کشیدو بین پام برد 

آروم و خمار تو گوشم گفت 

- درد که نداری؟

- نه ... به اون صورت ...

- خوبه ... بدنت خیلی آماده بود 

جواب ندادم

بدنم سالها بود آماده و منتظر بود .

چشم هامو بستم

بعد مدت ها به آرامش رسیده بودم

تو همون حال دوباره خوابم برد

با صدای موبایلم بیدار شدم

اصلا نمیدونستم کجام و چی شده .

ذهنم خالی بود

صدای مهردادو شنیدم که گفت 

- نوشته خونه 

با شوک نشستم رو تخت 

مهرداد گوشیو به سمتم گرفته بود 

به صفحه نگاه کردمو با دیدن ساعت هنگ کردم

ساعت 1 ظهر بود 

گلمو صاف کردمو جواب دادم

- بله مامان؟

- دیبا... نهار میای؟ 

صدای مامانو مهرداد هم شنید 

با تکون سر گفت بگو نه 

منم جواب دادم

- نه من نهار خوردم ... تا عصر کلاس دارم 

- باشه مواظب باش

چشمی گفتمو قطع کردم

از جوابم مهرداد لبخندی زدو گفت 

- آفرین... راضیم ازت 

سوالی نگاهش کردم که هولم داد تا دراز بکشم 

اومد روم و گوشیو از دستم گرفت گذاشت رو پا تختی 

از تماس بدنش با بدنم دوباره بین پام نبض بدی زد 

نمیفهمیدم چرا بدن من باید انقدر زود و سریع دائم التحریک باشه 

مهرداد آلتشو بین پام قرار داد 

بدنشو رو بدنم کشید

گوشه لبمو بوسیدو گفت 

- میخواستم اینبار ازعقب بکنیم. اما از بس داغ و خیسی که آدم نمیتونه بگذره

با این حرف خودشو دوباره واردم کرد 

آهم بلند شدو لب زدم

- مگه جلسه نداشتی 

نفسشو داغ تو کتفم خالی کرد. کتفمو بوسیدو گفت 

کدوم احمقی تورو ول میکنه میره جلسه ؟ با این حرف دستشو برد زیر کمرمو یه سمت باسنمو تو دستش فشار داد 

تو گوشم گفت 

- بچرخیم... میخوام تو رو من باشی 

بدون جدا شدن از من رو تخت چرخیدیم و اینبار من بالا بودم 

آروم صاف نشستم . 

مهرداد نگاهش رو سینه هام ثابت شد

لبخندی زدو گفت 

- چرا تو همه تنت اونجوری که من دوست دارم ؟

دست هاش قاب شد به سینه ام و من لب گزیدم 

سر گرم سینه هام شدو گفت 

- آروم خودتو تکون بده... عجله نداریم... میخوام آروم هر دو ارضا شیم .

به حرفش گوش دادم

اما یکم که گذشت دیگه نمیتونستم آروم باشم

انقدر خیس شده بودم که تن مهرداد هم خیس شده بود 

نا نداشتم دیگه خودمو تکون بدم

خم شدم رو مهرداد

اونم باسنمو دستش کشیدو انگشتشو با خیسی بین پام به پشتم فشار داد

نالیدم دردم میاد 

اما توجه نکرد 

باسنمو تو دستاش گرفت

سرعت ضربه هاشو بیشتر کردو هم زمان انگشتش هم پشتم فشار داد

یه کاری میکرد مغزم جواب نمیداد

اینبار که ارضا شدم مهزرداد یه بند انگشتشو واردم کردو جیغ و آهی بلندی کشیدم 

سریع با دست دیگه جلو دهنمو گرفتو گفت 

- آروم دیبا ... همساسه دارم اینجا چه خبرته !ً

بدنم از درد نبض میزد 

لب زدم درش بیار 

اما لبخند رو لبش نشستو انگشتشو بیشتر فشار داد

لبمو گاز گرفتمو جیغمم تو گلو خفه شد 

یهو مهرداد از من کشید بیرون و منو دمر خوابوند

پشتم قرار گرفتو گفت 

- لعنتی .. انقدر تنگی نمیشه ازت گذشت ...



دوستان من این رمانو روزانه مینویسم. فایل کاملی ازش فعلا وجود نداره. قصد هم ندارم به خودم فشار بیارم و جلو تر بنویسم. همین حد روزانه خیلی وقتمو میگیره. امیدوارم درکم کنین ♣️

Report Page