25

25


#عشق_آتشین🔥❤️

#قسمت_25

#به_قلم : سوگند 👩🏻‍💻


با لحن کاملا سردی گفتم:

+ هرکسی با هرکس دیگه ای فرق داره ، این حرفا دل دختری رو میلرزونه که بودن با مردی که موقعیت خوبی داشته باشه ملاک زندگیش باشه


از جوابم هنگ کرد و گفت:

_خب پس معیار تو چیه فکر نکنم من چیزی کم داشته باشم


لبخندی بهش زدمو گفتم:

+من نمی تونم با کسی باشم 


خیلی سریع پرسید

_چرا


+چون خودمو گم کردم


توی گلوش خندید و لبخند معنا داری روی لبش نشست ،بدون این که چیزی بگم مشغول خوردن کیک و قهوه ام شدم ...


هنوز کیکم تموم نشده بود که پیتر بلند شدو رفت ، چند دقیقه بعدش بلند شدمو بعد از حساب کردن به شرکت برگشتم ...


پشت کامپیوتر نشستمو ادامه کارم رو انجام دادم تقریبا 2 صفحه ای مونده بود که تلفن بی سیم روی میزم زنگ خورد 



سریع جواب دادم که نیکولاس گفت:

×آقای پیتر شما رو کار دارن


از پشت میز بلند شدمو به سمت اتاق اقای میلر رفتم ، چند قدمی مونده بود به در برسم که نیکولاس گفت:

×عزیزم آقای پیتر میلر کارتون دارن 


سری به نشونه باش تکون دادمو به‌ سمت اتاق پیتر رفتم 

آروم در زدم که با صدای مردونه ای گفت:

_بفرماید


در رو باز کردمو وارد شدم که توی یه حرکت پیتر به دیوار تکیه ام داد و تو فاصله یه قدمی ازم ایستاد ...


دستاشو دو طرف بدنم روی دیوار گذاشت و نگاهش بین چشمامو لبام میچرخید 



از برخورد شونه هام با دیوار اخی از زیر لبم در رفت که پیتر سریع فاصله بینمون رو پر کرد و لباشو روی لبام گذاشت ...


محکم شروع به بوسیدن لبام کرد که با تمام زورم هلش دادم اما ذره ای تکون نخورد ...


بقدری محکم می بوسیدتم که نفس کم اورده بودم خودش هم به نفس نفس زدن افتاده بود که ازم جدا شد و نزدیک گوشم گفت :

_تو دنبال آرتوری درسته ؟ بخاطر همین پیشنهاد منو رد کردی 



با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد:

_ اون یه مرد جا افتاده اس نمی تونی به این راحتیا ...


نزاشتم ادامه حرفشو بزنه و گفتم:

+تو چی فکرکردی راجب من واقعا احمقی 


از حرفم تعجب کرده بود و نمیدونست چی بگه که سریع در رو باز کردمو از اتاقش بیرون اومدم ...


 نفسمو محکم بیرون دادمو به سمت انتهای سالن رفتم ، پشت میزم نشستمو سعی کردم با نفس های عمیق بکشم ...



اگه پیتر یکی از مدیرهای این شرکت نبود حتما یه سیلی بهش میزدم ...


خیلی زود ادامه کارم رو انجام دادمو برگه های ترجمه شده رو به نیکولاس تحویل دادم که گفت:

×خیلی خوبه تا تموم شدن وقت اداری چیزی نمونده می تونی بری 


+باشه خیلی ممنون 


به سمت میز کارم رفتمو توی غرفه مشغول مرتب کردن وسایلم بودم که صدای دوتا دختری که توی غرفه بغل صحبت میکردن به گوشم خورد ...



*واقعا تمام اعضای خانواده میلر جذابن خیلیا هم دنبال اینن که بهشون نزدیک بشن


×درسته اما برای نزدیک شدن به آرتور میلر باید از جونت سیر شده باشی چون نیکولاس مثل عقاب همه رو زیر نظر داره تا کسی نزدیکش نشه


بی توجه به حرفاشون دوتا کیف هام‌رو برداشتمو از واحد شرکت بیرون رفتم


Report Page