25

25


سلام دوستان. چون خیلی ها پرسیده بودن گفتم اینجا بگم.

رمان کامل وارث شیخ هنوز آماده نشده.

هفتاد درصد کار انجام شده و انشالله تا آخر هفته انجام میشه و برای افراد عجول فایل کامل برای فروش قرار میگیره.

میدونین دیگه کجا قرار میگیره 😇 تو کانال رمان های خاص 👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

فقط یه نکته تی رو بگم از الان. عزیزای دل رمان وارث تا آخر تو کانال رایگان قرار میگیره . مثل هانا که هنوزم تو کاناله.

فقط فایل کامله که فروشیه اونم با قیمتی نصف قیمت نت ماهانه گوشیتون.

پس لطفا اگر دوست دارید بخرید اگر دوست ندارید رایگان تو کانال بخومین اما از انتشار فایل نهایی یا درخواست رمان من تو کانال های دزدی رمان خودداری کنین.

بخاطر ده ۱۵ تومن مدیون گسی نشین 😊

اینم پارت امروز 💖👇


25 

اینبار از بغل عثمان جدا نشدم .

دستاش آروم از رو کمرم به سمت شکمم اومد و تو گوشم گفت 

- برام دیشب تا حالا مثل یه سال گذشته هانا... خیلی دلم برات تنگ شده

لبخند زدمو چشم هامو بستم 

اجازه دادم دوباره عثمان منو جادو کنه 

گونه ام رو بوسیدو تو گوشم گفت 

- تو چرا انقدر مستم میکنی ؟

- تو خودت جادوگری عثمان 

تو گلو خندیدو منو چرخوند به سمت خودش 

نگاهمون گره خورد .

چشم های مشکی عثمان از خواستن تیره تر شده بود 

برق چشم هاش بدنمو مور مور میکرد

بدون چشم برداشتن از چشم هام خم شدو ناخداگاه من چشم هامو بستم 

لب هامون به هم قفل شدن و دست هامون شروع به فتح تن همدیگه کردن

چقدر این آغوش و بوسه دیوونه کننده بود 

عثمان آروم دکمه های اون لباس لعنتی رو باز کرد برام 

کمرمو با یه دست گرفتو منو به خودش فشرد . کنار گوشم لب زد 

- یه ساعت وقت داریم به نظرت کافیه ؟

به زور تونستم بگم هوم که منو تو بغلش بلند کردو به سمت تخت برد 

سرم به بالشت نرسیده بوسه های عثمان شروع شد و اون لباس کذائی از تنم جدا شد

حس آزادی داشتم 

انگار سالها بود اسیر شده بودم

بوسه های ویهان از گردنم رفت روی سینه هام و از سینه هام پائین رفت

فشار دستش رو نوک سینه هام نفسمو میبرد

دستشو بین پام کشید و مفسشو روی شکمم خالی کرد 

از حرکت دست و نفس داغش ناله ای کردم که از گوش عثمان دور نموندو گفت 

- میشه بلند تر هانا... میدونی ناله هات چقدر تحریکم میکنن 

لب گزیدمو چیزی نگفتم که خم شد روم

با لبهاش آروم لبمو از حصار دندونام آزاد کردو گفت 

- میخوام صداتو بشنومو تو این مورد هیچ شوخی ندارم

با این حرف دستشو بین پام طوری فشار داد که آه و جیغم تو اتقاق پیچید 

نه نه نه ... نمیخواستم این وقت روز صدام تو این عمارت شنیده شه 

اما گویا عثمان برنامه دیگه ای داشت

Report Page