25

25


25

با هیچ کس! هیچ کسی نمیتونست بهم نزدیک شه و اگر کسی می اومد سمتم و خودشو میخواست صمیمی کنه چنان پسش میزدم که چند فرسخ دور شه 

میل جنسیم هم انگار نابود شده بود

هیچ چیز و کسی بیدارش نمیکرد 

از اون بوسه یواشکی منو خاطره تا به امروز انگار میل جنسیم کلا محو شده بود 

از این قضیه خوشحال بودم

چون بدون حاشیه وقف کارم میشدم

تنها دختری که نزدیکم بود منشی شرکت بود

اونم متاهل بودو خیلی زرنگ و کاری.

حدود خودشم میشناختو اصلا از حد و حدود فرا تر نمیرفت 

خاطره زایمان کرد ... 

بچه اش یکساله شد .

دورادور خبر داشتم اوضاعش بهتر شده و شوهرش براش خونه بزرگتر گرفته

سفر خارج رفتن پاریسو زن اول هم شاید بخواد جدا شه 

نه براش خوشحال بودم نه ناراحت 

دیگه اون حس انتقامم فروکش کرده بود

درگیر زندگی و کار خودم بودم

یه روز منشیم اومد اتاقم و گفت 

- مهندس ... یه مشکلی برام پیش اومده 

نگران نگاهش کردم

تو این دو سالی هیچوقت مرخصی نرفته بود 

هیچوقت دیر نیومده بود 

و هیچوقت هم راجع به زندگی شخصی و خصوصیش حرف نزده بود

برای همین برام عجیب بود 

سری تکون دادمو گفتم 

- خیر باشه چی شده ؟

معذب نشستو گفت 

- آقای مهندس من از کارم راضیم. شما واقعا مدیر خوبی هستین. از حقوقم . از شرایطم . خیلی راضیم. من واقعا هم به این کار نیاز دارم 

مکث کرد 

نگران گفتم 

- خانم پایان ... چیزی شده دارین نگرانم میکنین .

سرشو پائین انداختو گفت 

- آقای مهندس فکر کنم متوجه شدین من باردارم. 

ابروهام بالا پرید


اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو به مبلغ 10 هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page