248

248


درو باز کرد وارد اتاق شد 

منم بافاصله وایسادم و نگاش کردم 

یچیزی از جیبش بیرون اوردو انداخت زیر تخت 

از جاش مطمعن شد و با قدمای آروم عقب گرد کرد 

منم سریع رفتم تواشپزخونه 

با دیدن من گفت

-...عه کی اومدی؟

+...همین الان 

-...من برم دیگه متتظرم هستن فعلا 

خدافظی کردیم 

من دیگه نرفتم دم در 

شالمو برداشتم و انداختم رو اپن 

محمد که برگشت 

اشاره زدم بره تواتاق 

خودمم پشت سرش رفتم 

نشست روی تخت 

منم دست انداختم زیر تخت چیزی نیومد تودستم

چند بارامتحان کردم باز هیچی نبود 

یلحظه حس کردم توهم زدم و واقعا چیزی نبوده 

محمد که فقط نشسته بود به کارای من نگاه میکرد 

اخرم طاقت نیاورد و گفت 

-...پانتومیم بازی میکنی ؟ چیکار میکنی؟ 

+...یلحظه صبر کن

بالاخره پیداش کردم 

کاغذو پیدا کردم 

اوردم بیرون 

بازش کردم و گفتم

-...نیلوفر اخرکار اومد این کاغذو انداخت زیر تخت 

محمد با اخم کاغذو ازم گرفت روش پراز نوشته های نامفهوم بود 

فقط بینش اسم خودمو محمد رو پیدا کردم 

یکم نگاش کردو گفت 

-...همین کارارو میکنه مهدی از دستش عاصی شده

کاغذو برگردوند و گفت پاره کن بریز دور

سرتکون دادم 

حس بدی داشتم 

رفتم تواشپزخونه باکبریت اتیشش زدم خاکسترشم از پنجره ریختم دور

اما بازم حس بدی داشتم 

سردرگم وسط سالن وایساده بودم 

محمد اومد و گفت 

-...چرا وایسادی ؟

Report Page