248

248

hdyh

سلام بچه‌ها شرمنده بابت این فاصله‌های بین پارت‌ها ولی واقعا نمیتونستم بنویسم هروقت که خواستم بنویسم نشد خب ایمدوارم یادتون باشه چی شده ولی برای اینکه یادتون بیاد پارت قبلم تو این فایل میذارم اگه یادتونه که نمیخواد بخونیدش

😘😘😘دوستت دارم مرسی که تا الان منتظرم موندید

247

به مجسمه‌‌ی رو به روم که از جنس سیندی بود زل زدم 

یه ساعت از وقتی که برگشتم میگذره و تنها کارم تو این ساعت زل زدن به سیندی شده بود 

سیندی با چشم‌های بسته‌اش تو خواب عمیقی بود، تو این یه ساعت منتظر یه حرکت بودم 

تکون بخوره و با غرغر بگه گردنش رو دسته‌ی کاناپه درد گرفته، اما...

بی جون‌تر از این حرفاس، انقدر خسته‌اس که نفس کشیدن هم فراموش کرده

با شنیدن تیک تاک پس ذهنم دنیا از جهنم هم برام سخت‌تر شد 

تنها بیست دقیقه وقت دارم تا سیندی رو به بهشتی‌ها بدم 

دستم رو به دسته‌های مبل گرفتم، سعی کردم بایستم ولی زانوهام تحمل وزن بار روی دوش‌هام رو نداشتن و خم شدن 

روی زانوهام نشستم، آرنج‌هام رو روی میز جلوم گذاشتم و دست‌های قفل شدم رو روی لب‌هام قرار دادم، باز محو تماشای سیندی شدم 

انقدر محو زیبایی‌های بی‌مرزش بودم که متوجه گذر زمان نشدم، تا وقتی که دوباره صدای تیک تاک رو شنیدم. 

پونزده دقیقه!

تلاشم رو کردم تا به سمتش یه قدم بردارم ولی در توانم نبود 

باز هم روی زانوهام افتادم، کف دستم رو روی زمین گذاشتم و سرم رو از این ناتوانی پایین انداختم

آره! من نمیتونم سیندی رو از خودم دور کنم

باید بگم کس دیگه‌ای اون رو تا بهشت ببره 

فشار کوتاهی که می‌گفت من هستم!

سرم رو بلند کردم و مبهوت نگاهش کردم شاید آخرین نفری بود که فکر می‌کردم می‌بینمش 

-میدونم برات سخته!

سکوت کردم منتظر موندم حضورش رو توجیه کنه

نگاهش رو ازم گرفت و نیم نگاهی به سیندی کرد 

دستش رو زیر بغلم انداخت و کمکم کرد که روی مبل بشینم 

یک قدم ازم دور شد و روبه روم ایستاد

-اینکه کسی رو که عاشقشی رو ازت بگیرن خیلی سخته ولی تو همین الان هم نداریش 

کت مشکی توی تنش رو صاف کرد و با اون کفش‌های نوک تیزش به سمت سیندی من قدم گذاشت 

جسم بی‌جون سیندی رو روی دست‌هاش بلند کرد و به سمتم اومد 

-باهاش خداحافظی کن، اون‌ها دیگه اجازه نمیدن ببینیش 

به سختی ایستادم، گونه‌ی بی‌رنگش رو دست کشیدم و لب‌های کبودش رو کوتاه بوسیدم 

همین حرف کافی بود تا بال‌های براق سفیدش رو باز کنه و سیندی رو از من دور کنه

مات سرجام خشکم زد نمیدونستم حالا چیکار کنم، به همین راحتی سیندی به خونه‌اش برگشت و برای همیشه از دستش دادم 

کم بود بیوفتم که دستی شونه‌هام رو گرفت 

برگشت، اما بدون سیندی!

تنها تونستم یه جمله بگم 

-ممنون پدر

248

*ایان*

همه چیز بهم گره خورده

تو بدترین شرایط ممکنم

خبری از ایوا نیست، هر راهی که می‌شد رو امتحان کردم اما یه رد هم ازش به جا نمونده 

اگه دیر بجنبم ممکنه شاینا تمام بدن مالیا به دست بیاره و رو از بین ببرتش

باید مراقب حرکات شاینا باشم اون الان به عنوان ملکه‌ی دو سرزمین داره زندگی میکنه میتونه همه چیز رو نابود کنه 

یاد وقتی که رفته بودم حموم افتادم،

سرجام ایستادم 

لمسش...

وقتی من رو لمس کرد تو خیالاتی فرو رفتم که مربوط به مالیا بود 

وقتی کنارش خواب بودم رویای ایوا رو دیدم 

با لمس میتونه چیزی که میخواد رو من ببینم 

خب این یعنی قدرت‌های مالیا هنوز زندس؟؟

مگه میتونن از قدرت‌های کسی که تسخیر کردن استفاده کنن؟؟

در هر صورت باید حواسم لمس‌هاش باشه ولی حس میکنم هر بار که لمسم کرده یه سرنخ بهم داده، یه سرنخ که بتونم پیداشون کنم

باید با نیک حرف بزنم

خدای من، کاش میتونستم برم پیشش اون الان بهم نیاز داره 

عصبی دستی به موهام کشیدم 

عملا الان فلج شدم هیچ‌کاری نمیتونم بکنم 

نمیتونم به کسی حرفی بزنم حتی اسکار و ادگار، شاید موقع حرف زدن با کسی صدام رو بشنوه و بفهمه 

بهتره با احتیاط جلو برم 

از وقتی که نیک اومده بود تا الان خبری ازش نیست 

باید برم دنبالش شاید کاری که نباید رو انجام بده

....

شرمنده پارت کوتاهه میدونم منتظر یه پارت طولانی بودین ولی نشد دیگه😕

Report Page