248

248

تجربه آرام

دستای داغشو رو تنم کشید 

ترسیده بودم 

اما بدنم زیر دستای سیاوش آروم شدو لرزشم از بین رفت 

نفس گرم سیاوش به کتفم میخورد 

پتو کشید رومونو گفت

- اذیت شدی ... میدونم 

فقط تونستم بگم نه 

اما خب ...

واقعا آخرش اذیت شده بودم

سیاوش کتفمو بوسیدو گفت 

- الان خوبی؟

- آره... چرا لرزیدم؟

گردنمو بوسیدو گفت

- بدنت برای اولین بار یه رابطه طولانی تجربه کرده ماهیچه هات دچار اسپاسم شدن ‌‌‌... 

خسته خندیدمو گفتم 

- خوبه ... پس امشب هم اولین بار داشتیم

سیاوش تو گلو خندیدو گفت

- امیدوارم این مثبت بودنت هیجوقت از بین نره

از حرفش سرمای بدی تو دلم نشست 

چرخیدن تو بغلش تا به سمتش بشم 

با شیطنت دستشو رو باسنم کشیدو گفت

- چرا چرخیدی... تازه داشتم پوزیشن میگرفتم

منم از حرفش نتونستم نخندم

اما نذاشتم بحث عوض شه و گفتم

- چرا باید مثبت بودنمو از دست بدم

سیاوش پیشونیمو بوسیدو گفت

- بلاخره زندگی آدمارو تغییر میده 

چونه اش رو بوسبدمو گفتم

- مس امیدوارم زندگی تورو تغییر بده و مثل من کنه 

خندید 

اما تلخ بود 

لب زد امیدوارم 

سرمو تو سینه اش فرو کردم

کمی تو این حال موندیم که سیاوش دستشو رو کمرم کشیدو پائین برد

منو خو بغلش چرخوند و دوباره از پشت بغلم کرد

خودشو به باسنم فشردو گفت 

- اینجوری خوبه 

با دستاش سینه هاو گرفتو هومی از رضایت گفت که گفتم

- راحتی؟

خودشو پشتم کمی فشار داد...تو گوشم گفت

- اگه الان توت بود که راحت تر بودم 

هینی از شوک گفتم

خندیدو گفت 

- نترس میذارم اینو برای یه اولین بار دیگه 

با این حرف کتفمو بوسید 

نخندیدم 

اما از خستقی قدرت فکر کردن هم نداشتم 

سیاوش چراق خوابو خاموش کردو انگار برق ذهن من خواموش شد

به سرعت خوابم برد 

با نوری که به صورتم میتابید بیدار شدم

نور های رنگی اتاقو صد رنگ کرده بود 

از آفتابی که میومد داخل انگار ظهر بود

اما برای من انگار یه لحظه شده بود

انگار فقط چند دقیقه خوابیده بودم

درست همونجوری که خوابیدم هنوز تو بغل سیاوش بودم

نمیدونم تنش درد نمیگیره اینجور دورم قفله 

آروم خواستم از بغلش جدا شم که با صدای جدی اما خواب آلودی گفت 

- بمون...

Report Page