248

248

زندگی بنفش

۲۴۸

مهسا یهو قیافه اش تو هم رفت

اومد سمت من

سیاوش دستشو گرفتو کشید

اون اما با حرص سعی کرد بیاد سمتم

سریع امیسارو بغل کردم رفتم پشت سر نیما 

نیما سوالی برگشت سمتمو گفت

- چی شده ؟ 

با سار اشاره کردم به مهسا و سیاوش.

امیسا داش دست و ما میزد ولش کنم تا راه بره

نیما برگشت سمت مهسا و سیاوش که در حال کش مکش بودن

اخمش تو هم رفتو بدون حرفی رفت سمت اونا

پدر نیما گفت

- اونا کین ؟ 

دوست نداشتم راستشو بگم فقط گفتم

- آشنا نیما

ناباورانه به من و اونا نگاه کرد که نیما در حال صحبت با اونا بود 

مهسا اشکش راه افتاد 

نیما دستشو به سینه زد 

سیاوش عصبی مهسارو بغل کرد 

نیما سری تکون داد.برگشت سمت ما اونام دور شدن 

نیما که برگشت چهره اش عصبی نبود

ناراحت بود 

به ما که رسید پرسیدم 

- چی شده؟

- هیچی دارن میرن استانبول .

خداروشکر کردم با ما تو یه پرواز نیستن .

جلو پدر نیما نمبشد بیشتر سوال کنم

برای همین صبر کردم تا تنها شیم

بلاخره از اونا هم خداحافظی کردیمو سوار هواپیما شدیم.

امیسا داشت شیر میخوردو مست از خواب بود .

میترسیدم وسط پرواز حوصله اش سر بره و رگ رزم آرائیش بزنه بیرونو کل هوا پیمارو بزاره رو سرس .

برای همین از خوابیدنش استقبال کردم.

هوا پیما که پرید امیسا هم خوابید 

نیما خیره به امیسا تو بغل من بود و گفت 

- دستت درد میگیره. بده بغل من.

- فعلا خوبم. خسته شدم بهت میگم .

نیما سری تکون دادو پرسیدم

- سیاوش چی میگفت ؟

- هیچی گفتم که

- نگفتی ... 

- چیزی نگفت بنفشه ما چند دقیقه مگه حرف زدیم.

- آخه مهسا چش بود اونجوری کرد 

نیما سکوت کردو گفتم

- بچشون کجا بود ! مگه نمیگفت داره به دنیا میاد 

نیما هیچی نگفت

منم گفتم

- شاید اونم خالی بسته بود. جفتشون دروغگو هستن ها !

نیما بازم چیزی نگفت 

منم ترسیدم امیسا بیدار شه حرف نزدم‌

یه ساعت نشده هم امیسا بیدار شد

مجبور شدیم به هزار سازش برقصیم تا برسیم. 

فرودگاه سوئیس با وجود تنهایی و کمک نداشتنمون راحت پیش رفت کار ها و سوار ماشین شدیم برای خونه.

نیما گفت طبقه پائینو فروخته و یه خانواده اونجا زندگی میکنن. طبقه بالا هنوز هست اما خیلی وقته کسی بهش سر نزده و خیلی تمیز کاری میخواد

آماده یه خونه افتضاح بودم

اما وقتی رسیدیم کل خونه پارچه سفید کشیده شده بود و با برداشتن پارچه ها فقط کف نیاز به یه جارو اساسی داشت.

ما ساعت ۵ عصر رسیدیم خونه.

امیسا خسته بود حسابی .

خودمون بد تر 

اونجا تخت کودک نداشتیم

رو زمین هم نمیشد بچه رو خوابوند 

نیما نیمکت میز نهار خوری رو چسبوند به تخت خواب مهمان تا براش نرده درست کنه و من بردم امیسارو بخوابونم.

نیما شروع کرد به جارو برقی کشیدن

امیسا هم برای اولین بار با صدای جارو برقی خمار شدو خوابش برد.

ساعت نزدیک ۶ بود 

به نیما گفتم فقط بخوابیم

اونم پایه بودو بدون دوش گرفتن ولو شدیم رو تخت

این خونه برام خیلی خاطره داشت 

خاطره های تلخ و شیرین

تو خوابم انگار خاطره ها مرور میشد 

خاطره سیاوش وقتی تو جمع رو به نیما داد زد ، نامزدت قبل تو با من بوده . 

خاطره اکیپ دانشگاه که پشت سرم حرف میزدنو هر جا میرفتم پچ پچ میکردن.

مهسا که مثلا دوستم بود اما از من خبر میبرد برا بچه ها.

تو خواب ناخداگاه اشکم راه افتاد

روزای سختی بود.

تهمت و غیبت و خالی شدن پشتت خیلی سخته. مخصوصا از سمت به ظاهر دوستات باشه.

با صدای نیما بیدار شدم نگران داشت صدام میکرد

خونه کاملا تاریک بود 

صورتم خیس از اشک.

نشستم رو تخت

نیما گفت

- خوبی؟ 

- نه 

- خواب بد دیدی؟

- نه ... خاطرات بد مرور شد .

- چرا ؟ چی بود؟

با این حرف بغلم کرد

تو بغلش خودمو رها کردمو گفتم 

- فکر میکردم دیگه برام مهم نیستن و درد ندارن. اما هنوز بهش فکر کنم داغونم میکنه ... چرا نمیشه گذشته رو پاک کرد.

- خوار چی دیدی؟ 

- اون روزا کا تو دانشگاه همه پست سرم حرف میزدنو تهمت میزدن.

نیما کمرمو دست کشید 

آروم گفت 

- تقصیر من بود

- بیشتر از تو، تقصیر خودم بود وقتی با آدم نادرست دوست شدم .

نیما سکوت کردو گفتم

- آره ... بیشتر تقصیر خودم بود ... این جور وقتا میترسم... میگم چکار کنم که امیسا اشتباهات منو نکنه .

نیما بازم ساکت بود

سرمو بلند کردم

نگاهش کردمو گفتم 

- چیزی شده ؟ چرا انقدر تو خودتی؟

یه نگاه به من انداخت اما زود نگاهشو گرفت

دستمو قاب صورتش کردم

سرشو چرخوندم سمت خودم تا نگاهم کنه و گفتم

- چی شده نیما؟

نگاهش تو چشمام چرخید و گفت

- بچه سیاوش و مهسا فوت شد ...


🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞

رمان #صحنه_دار مناسب بزرگسالان

#آموروفیلیا جلد اول و دوم

 ادوارد کلارک مولتی میلیاردر شیکاکو اشتباها خدمتکار خودشو جای جاسوس نفوذی مورد تنبیه قرار میده! اونم نه یه تنبیه عادی ! بلکه یه تنبیه با گرفتن بکارت امیلی! اما این اتفاق شروع یه رابطه هات و عجیب برای اوناست × 


رمان آموروفیلیا رو با سرچ هشتک #آمور رایگان تو این کانال بخونین👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFiJmTQpXZoEOMQfgw

بدون سانسور و تا پایان نهایی رمان یعنی جلد دوم ❤️

Report Page