247

247


۲۴۷

نیما هم شروع کرد به خندیدن و گفت 

- ببین چکارمون کردن که تو اینجور موقعیت ها میخندیم.

با خنده گفتم

- نه ببین چقدر قوی شدیم که حتی تو این موقعیت هم میخندیم

نیما اومد سمتمون

منو امیسارو با هم بغل کردو گفت

- واقعا... امیدوارم قوی بمونیم .

حرفش حس عجیبی داشت

انگار پر بود از انرژی 

و واقعا هم عملی سد

ما یوی موندیم و اونایی که ضعیف شدن و به حاشیه رفتن عمه و نیاز بودن.

انگار نقطه عطفی شده بود برای اونا.

لو رفتن طلسم و دعا ها و برگردوندن اونا به خود عمه و نیاز باعث شد جدی برن کنار.

دو هفته ای گذشت. حسابی درگیر انجام کار های رفتن مجدد به سوئیس بودیم

مادر و پدر نیما هم درگیر روزمرگی .

از عمه و نیاز هم هیچ خبری نبود.

انگار اصلا زنده نیستن.

با نگار در ارتباط بودم

اما کمتر از قبل 

نگار دوست نداشت با نیما رو به رو بشه.

جواب سعیدو هم این مدت نداده بود .

تو یه شرکت حسابداری هم مشغول به کار شده بود .

درسته غمگین بود. 

اما کاری از دست من بر نمی اومد

نیما میگفت سعید هم همش تو فکره اما حرفی نمیزنه .


بلاخره کار های رفتن‌ ما اوکی شد و چمدون هارو بستیم.

از استرس دو کیلو لاغر شده بودم.

بچه کوچیک 

از خونه امن و آرامش جدا شیم و بریم یه جای جدید .

بخاطر نیما غر نمیزدم

وگرنه من واقعا ترجیح میدادم جای رفتن تو خونه بمونمو دل سیر بخوابم.

با همه خداحافظی کردیمو رفتیم فرودگاه 

مامان بابای نیما مارو تا فرودگاه رسوندن.

منتظر پرواز بودیمو منو مادر نیما و امیسا سر گردم 

بدون اراده سرم چرخید 

انگار کسی سرمو به زور چرخوند 

با دیدن سیاوش و مهسا جا خوردم.

مخصوصا که اونام خیره به من بودن و نه بچه ای همراهشون بود و نه شکم مهسا در حد کسی بود که باردار باشه!!!!


رمان #صحنه_دار مناسب بزرگسالان

#آموروفیلیا جلد اول و دوم

 ادوارد کلارک مولتی میلیاردر شیکاکو اشتباها خدمتکار خودشو جای جاسوس نفوذی مورد تنبیه قرار میده! اونم نه یه تنبیه عادی ! بلکه یه تنبیه با گرفتن بکارت امیلی! اما این اتفاق شروع یه رابطه هات و عجیب برای اوناست × 


رمان آموروفیلیا رو با سرچ هشتک #آمور رایگان تو این کانال بخونین👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFiJmTQpXZoEOMQfgw

بدون سانسور و تا پایان جلد دوم ❤️


!

Report Page