244

244

تجربه عشق خاکستری آرام

خواستم بگم شام برام بزارین کنار که سحرا نگران اومدو کنار گوش سیاوش چیزی گفت

سیاوش اخم کرد کنار گوش سحرا چیزی گفت 

سحرا هم سر تکون دادو رفت 

همه اینا چند لحظه شد 

اما مود سیاوش کاملا عوض شده بود 

مامان گفت 

- رقص حنا داریم

سیاوش رو به مامان گفت 

- تالار تاکید داشت رو یازده 

مامان سری تکون دادو رفت حنا رو بیاره 

یه رقص حنا کوتاه داشتیم با شاباشی که سیاوش داد سینی حنا رو گذاشتن روی میز 

بصورت دوتا قلب تو هم حنا رو درست کرده بودن و مامان کف دست من و سیاوش حنا گذاشت و گفت دست های همو بگیرین

دست همو گرفتیمو برامون دعا خوندن 

چند دقیقه نگه داشتیم تا کمی رنگ بگیره 

بعد با یه تراول 50 تمنی مامان هنار دست مارو گرفتو پرت کرد بین دخترای مجردی که وسط سالن ایستاده بودن 

سینی حنا رو بردن تعارف کنن هر کسی میخواد تبرک برداره و فیلم بردار گفت یه رقص تانگو دو نفره برین

چون سیاوش خیلی مودش عوض شده بود آروم گفتم 

- اگه نمیخوای اجباری نیست 

سریع گفت

- نه... خوبه... باشه ...

بلند شدیمو سالن دوباره نیمه تاریک شد

رقص نور آبی و دود بلند شدو وسط سن ایستادیم 

دی جی گفت به درخواست آقای داماد یه آهنگ ملایم داریم... منو حالا نوازش کن ابی ...

دست و سوت تو سالن بالا رفتو با شروع آهنگ همه ساکت شدن

تو تاریکو روشن سالن چشم های سیاوش برق میزد

آروم گفتم 

- تو درخواست دادی

لبخندی زدو گفت 

- دوستش داری؟

- خیلی ...

دستام رو شونه های سیاوش قرار گرفتو اونم کمرمو محکم تو دستش گرفت 

خیره شد به لب هامو آروم حرکاتمونو شروع کردیم

نرم و ملایم تو بغل سیاوش با ریتم آهنک حرکت میکردیم 

با خجالت گفتم 

- اینجوری نگاهم نکن 

خندیدو خیره شد تو چشم هامو گفت 

- دیگه زیاد تحمل کردم

خندیدمو گفتم 

- دیگه آخرشه 

کنار گوشم گفت 

- یه بوس که عیبی نداره 

با این حرف کنار گوشمو بوسید 

لب گزیدمو سرمو گذاشتم رو سینه سیاوش

میترسیدم لبمو ببوسه و سوژه خانواده بشیم 

تو خانواده ما دامادی که در این حر شیطنت کنه نداشتیم 

چند لحظه دیگه گذشتو سیاوش گفت 

- بهتره جمعش کنیم قبل اینکه نتونم بزارم بری 

خندیدمو سرمو بلند کردم که دستمو گرفتو منو یه دور چرخوند

تا به خودم بیام با اوج آهنگ دوباره تو بغل سیاوش بودمو تو دستش خم شدمو لبمو نرم و سریع بوسید

انقدر این حرکتش یهوئی و سریع بود که بقیه هم مثل من تو شوک بودن و یهو صدای دستو جیغ بالا رفتو سیاوش کمکم کرد ساف بیستم 

چشمکی تو تاریک و روشنی بهم زدو رفتیم سمت جایگاه 

وسط آهنگ بودو برقارو روشن کردن 

مامان با لبخند اومد سمتمون و گفت 

شما زودتر برین میخوان پائین قربونی کنن 

سری تکون دادیمو دیجی اعلام کرد با عروس داماد خداحافظی کنین و با خداحافظی جمعی رفتیم پائین 

مامان اینا و خالم اینا و خانواده سیاوش بودن 

گوسفندو پائین پامون پشت تالار قربونی کردنو با همه رو بوسی کردم 

بابا تو گوشم تبریک گفتو گفت حرفی که بهم زده هیچوقت یادم نره 

بوسیدمشو چشمی گفتم 

رفتیم سوار ماشین بشیم 

مامان یه کبف کوچیک از ماشینمون بیرن آوردو داد دست سیاوش

اومد سمتم صورتمو بوسیدو گفت 

- برای نهار منتظرتونیم 

با خجالت سر تکون دادمو سیاوش ماشینو روشن کرد 

دستمو تو دستش گرفتو گفت 

- بریم اتاقمون ؟


سلام دوستان اینم به درخواست شما عزیزان 👇

#آموروفیلیا

ادوارد فیتیش خاصی تو رابطه جنسی داره. اون یه مولتی میلیونر دختربازه که دشمن های زیادی داره تا اینکه یه خدمتکار وارد عمارتش میشه که برای خدمتکار بودن زیادی خوشگله ... ادوارد حدس میزنه یه جاسوس نفوذیه اما بدن این دختر بیش از حد براش تحریک کننده است ... انقدر که ادواردو از خودش بیخود میکنه و رابطه ای که تو دفتر کارش شروع میشه ... اما هیچ چیزی طبق انتظار ادوارد پیش نمیره ...


رمان بزرگسالان آموروفیلیا رو به قلم ساحل اینجا بخونین👇 

https://t.me/Moooj/87544

روی لینک زیر عکس بزنین و بصورت تلگراف بخونین

هر روز با هشتک #آمور قسمت جدید در کانال موج مطالعه کنین. به دلیل صحنه باز و اروتیک بودن مناسب همه نیست . ای دی کانال موج👇

@moooj

Report Page