243

243


#کوچولو_دلربا 

#۲۴۳

اشک دیدم رو تار کرد 

نفس عمیق کشیدم و گفتم 

- این کارت رو جبران میکنم نیک 

خندید و گفت 

- دلا ... با من ازدواج میکنی؟

با اشک و لبخند سر تکون دادم

لب زدم بله

اما هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای ترکیدن و جیغ زدن و دست زدن بلند شد

شوکه و سوالی به اطراف نگاه کردم

اولین چیزی که دیدم بابا و دیانا بودن 

باورم نمیشد

بابا؟!

بابا موافقت کرد؟

نیک دستم رو گرفت تو دستش 

سوالی نگاهش مردم و لب زدم 

- بابام؟

حلقه رو گذاشت دستم 

روی دستم رو بوسید و گفت 

- البته پدرت فکر میکنه تهش ما جدا میشیم 

اما خب بلاخره موافقت کرد 

خندیدم و نیک دستم رو گرفت

بلند شدیم 

دور تا دورمون اقوام و دوستانمون بودن. اکثرا اما دوست های نیک بودن

نیک منو کشید بغلش

لبم رو بوسید و دوباره صدای دست و جیغ بلند شد

از نیک که جدا شدم حس میکردم خوابم

باورم نمیشد بیدارم

چرخیدم سمت بابا

با خجالت گفتم

- بابا ...

خندید

بغلم کرد و گفت

- دیگه از دست تو و نیک خسته شدم. امیدوارم سرتون به سنگ نخوره اما اگر هم خورد من همیشه در خونه ام به روت بازه !!

این چیزی نبود که انتظار داشتم از بابا بشنوم اما با توجه با سابقه دعواهای بابا و نیک شاید این بهترین دعایی بود که بابا میتونست در حقم بکنه 

صورتمو بوسید

از هم جدا شدیم و نیک گفت 

- برات یه سوپرایز دارم !


📛 سام، فرشته ی تبعیدی به زمین بعد از سالها تلاش برای برگشت به جایگاه خودش مجبور به کمک گرفتن از دختر جذاب و باهوش زمینی میشه.

📛 ساتی، دختری که با ورودش به حریم شخصی ساموئل گرفتار چشمان کریستالی و مغرور این فرشته ی جذاب شد اما به خاطر #ممنوعیت عشق فرازمینیش مجبور میشه تا پا روی خط_قرمز دنیای ماورا بذاره و اینطور میشه که....

میخواید ادامه ی این داستان پر کشش و جذاب رو بخونید؟؟


حتما کتاب رو با ♨️تخفیف ویژه ای که در نظر گرفته شده برای دوست داران رمانهای خاص از لینک زیر کتاب رو تهیه کنید و شروع به خوندن کنید...👇


https://www.30book.com/book/127236/

Report Page