243

243

تجربه آرام

امشب گفتم با پارت طولانی تر سوپرایزتون کنم . خودم این خاطرات دوست دارم برای همین غرق شدمو همینجور نوشتم 😘


از خجالت داغ شدمو تو گوش سیاوش گفتم

- نکن سیاوش همه دیدن

تو گلو خندید و تو گوشم گفت

- بسه دیگه چرا فامیلاتون تموم نمیشه

از حرفش خنده ام گرفت که عمه اینا اومدن

بهمون هدیه دادن و شوهر عمه ام کنار گوش سیاوش چیزی گفت 

سریع به سیاوش نگاه کردم

لبخند زوری زد چیزی تو گوش شوهر عمه ام گفت 

نمیدونم چرا دیگه این مردو میدیدم حالمبد میشد

با رفتنشون به سیاوش گفتم

- چی گفت؟

- بعد میگم بهت 

با اومدن نفر بعد نشد سوال بپرسم 

داشتیم به وقت شام میرسیدیم

برای همین سریع تر بقیه اومدن 

هدیه دادن بلاخره تموم شدو رفتیم برای سالن اصلی 

اونجام که همه دورمون کردن نشد با سیاوش حرف بزنم

هنوز ننشسته بودیم گفتن بیاین یه رقص دو نفره داشته باشین بعد هم شام

سیاوش اخم کردو گفت 

- این تو برنامه نبود

ناخداگاه خندیدمو گفتم 

- پاشو بیا میخوام برات قر بدم 

از حرفم یه ابروش بالا پریدو گفت

- مگه قر هم بلدی بدی ؟

اخم مصنوعی تحویلش دادم و گفتم

- پس چی فک کردی ؟ 

اینو گفتمو بلند شدم

سیاوشم بلند شد

یه لحظه چهره متعجب سحرا رو دیدم 

اما رو کردم به سیاوش 

آهنگ عروس مهتاب شروع شد و نور سالن کم شد 

آروم شروع کردم به رقصیدن

طبق انتظارم سیاوش ایستاد رو به رومو آروم فقط دست زد 

همیشه فکر میکردم هیچوقت با مردی که رقصیدن بلد نیست ازدواج نمیکنم

اما حالا منو ببین ...

ناخداگاه لبخند زدمو یکم دیگه رقصیدم 

نیمه آهنگ بود که رفتم سمت سیاوش دستمو گذاشتم رو قلبش

اونم دستمو گرفتو بوسید

با هم برگشتیم سمت جایگاه 

فیلم بردارمون خورده بود تو ذوقش اما نمیخواستم بیشتر از ظرفیت سیاوش کاری کنم 

چراغ ها روشن شد و از سیاوش خواستن بره قسمت مردونه 

قبل اینکه بره بیرون تو گوشم گفت 

- زود جمعش کن آرام ...

با ابروی بالا پریده نگاهش کردم که گفت

- اینجوری نکن قیافتو همین الان میبرمت بی خیال باقی مراسم 

آروم خندیدمو گفتم 

- سیاوش ازت انتظار نداشتم

چشمکی بهم زدو بلند شد

دکمه کتشو بستو گفت

- تازه کجاشو دیدی 

با این حرف بیرون رفتو واقعا پشیمون شدم

کاش مراسم همین الان تموم میشد

چند تا آهنگ دیگه هم زدنو خانما اومدن وسط

منم به زور بردنو یکم رقصیدم موتورم روشن شد

دیگه حسابی اون وسط در حال قر دادن بودم که گفتن تایم شامه 

بعدشم حنا بندون

نشستم سر جایگاهو سیاوشم اومد 

تا نشست پهلومو تو دستش فشار داد که گفتم

- الان میگن چه داماد هولی 

تو گوشم گفت

- هرکی تورو ببینه میگه داماد حق داره 

از حرفش خندیدم که فیلمبردار اومد کلی توضیحات برای شام داد

سیاوشم حفظ آبرو کرد غر نزد فقط گفت خلاصه کنین و شامو که آوردن برای ما همون اول که فیلم بردار گفت نه از اول سیاوش اخمی کردو گفت 

- طبیعی بگیرین واقعی 

با این حرفم مشغول شامش شد

خندیدمو منم همراهیش کردم

یکم حرف زدیم که مامان اومدو گفت بسه دیگه سالن یازده تعطیل میشه باید حنابندون زودتر بگیریم

چشم های سیاوش برق زد از خوشحالی

اما من هنوز گرسنه بودم 

خواستم بگم شام برام بزارین کنار که سحرا نگران اومدو کنار گوش سیاوش چیزی گفت

Report Page