243

243

زندگی بنفش به قلم بنفشه


۲۴۳

نگار تو زندگیش خیلی مشکل داشت . 

وقتی بچه بود باباش اونارو ول کرده بودو رفته بود.

همیشه مامانش سر کار بود.

تا یادمه مشکلات مالی داشتن.

همیشه بخاطر طلاق پدر و مادرش از فامیل و در و همسایه تیکه میشنید.

اما نگار هیچوقت نگفته بود کم آوردم یا خسته ام.

همیشه صبور بودو امیدوار

برای همین این جمله اش منو ترسوند.نوشتم

- بزنگم خونه حرف بزنیم

نگار جواب نداد

نوشتم

- پاشو بیا اینجا 

بازم جواب نداد 

اینبار نوشتم

- نگار عوضی بیا اینجا من جز تو مگه چندتا دوست دارم بیشعور ؟ بیا کمک میخوام 

اینبار نوشت

- داغونم بنفشه 

- منم پس پاشو بیا . زود .

جواب نداد

نوشتم منتظرم‌

سین نکرد

کلافه شدم

زنگ زدم خونه نگار اینا

جواب ندادن 

استرسم بیشتر شد

امیسا انگار حال بد منو حس کرد

چون اونم عصبی و کلافه شده بود و هی بهونه میگرف

دوباره به نگار پیام داد

- کوشی ؟

جواب داد نگهبانی ساختمونتون

یهو انگار آب رو آتیش بود 

امیسارو بغل کردمو بوسیدم.

رفتم سمت در 

چند دقیقه نگذشت که زنگو زدو درو براش باز کردم 

چشم های متورمش اول از همه تو ذوق میزد 

لبخند بغض داری زدو گفت

- خواهش میکنم یه بدبختی بزرگ تر از بدبختی خودم بهم بگو که بفهمم من تهش نیستم

مکث کردمو آروم گفتم

- نیلا ... 

چشم هاش نگران شدو گفتم 

- فوت شد ...

نگار چشم هاشو بست 

اشکش راه افتادو گفت

- لعنتی ... چرا ؟ چرا همیشه یه خبر بد بزرگتر هست ؟

کنار ایستادم

اومد تو و اشکشو پاک کرد 

امیسا سریع گفت

- خایه 

دستشو دراز کرد

نگار امیسارو بغل کرد بوسیدو در خالی که میرفت سمت کاناپه گفت

- خایه فدات شه که امید به زندگی منی

نمیدونم چرا اشک منم راه افتاد

درو بستمو رفتم پشت سر نگار

رو به روش نشستم

امیسا داشت لپ نگارو مدل بوسیدن توف مالی میکرد 

نگار اشکشو پاک کردو امیسا رد اشک نگارو با انگشتای کوچیکش دست کشید 

بیشتر اشکم شدت گرفت

اصلا داغ نیلا چیزی نبود که بشه با کارای دیگه بفرستی پس ذهنتو ازش فرار کنی

این بچه طوری از دست رفته بود که هر دلی رو به درد میاورد 

نگار نگاهم کردو گفت

- سعید زنگ زد جوابشو ندادم بعد نشستم برای از دست دادنش گریه کردم. خل شدم نه؟ اون پسم زد به بدترین شکل من هنوز دوستش دارم

چند لحظه نگاهش کردم

چشم هاش انقدر متورم بود انگار مشت خورده

ناراحت گفتم 

- حق داری ... تو دل بستی ...

سر تکون دادو گفت 

- مقصر خودمم بنفشه. سعید بهم گفت من قبل تو دوست دختر زیاد داشتم اما با هیچکدوم رابطه احساسی عمیق نداشتم. من خر باید اینجا میفهمیرم این آدم به درد من نمیخوره! باید میفهمیدم خودش نرمال نیست. 

آروم سر تکون دادمو گفتم

- منم مقصرم

- تو چرا 

مردد بودم

بگم یا نگم 

دلم میخواست دلمو سبک کنم 

این روزا خیلی سنگین بود

برای همین گفتم




دوستان سایت رمان خاص رو چک کنین تخفیفات خوبی گذاشتن

https://www.romankhas.com

Report Page