243
خودم پیش قدم شدم و بوسیدمش....
اولش اروم بود ولی بعدش جوری ادامه پیدا کرد که حس میکردم تا یه هفته نمیتونم راه برم
امیر پتورو کشید رومون گردنم و بوسیدو گفت
_...حالا بخواب چندساعتی میتونیم بخوابیم
دیگه نشنیدم چی میگه چشمام بسته شدو به عمیق ترین خوابی که ممکن بود رفتم
با صدای آلارم هردو بیدار شدیم
بااینگه خسته بودم و میتونستم تاشب مثل خرس بخوابم ولی هردومون بلندشدیم و نشستیم
+...صبح بخیر
_...خوبی؟من یه دوش میگیرم میام
+....منممیام دوش لازمم
سریع یه دوش ددنفره بدون هیچ کار اضافه ای گرفتیم لباس پوشیدیم و زدیم بیرون
_....آزمایشگاه یکی از بچهاست بریم ببینیم چیمیشه
ازمایشگاه خلوت بود و خیلی زود ازمون خون گرفتن و قرار شد تا بعداز ظهر جوابو بهمون بگن
توماشین نشستیم و امیر گفت
_....به مامانت چیگفتی ؟
+....هیچی گفتم ازمایشگاه هنوز جواب نداده
_...خوبه همه خریدای عقدرو انجام دادیم دیگه نه؟
+...یادم نیس باید بریم خریدارو چک کنم
_....مامان میگفت خبر ازدواج من مثه بمب توفامیل ترکیده هیچکس فکرشو نمیکرد من ازدواج کنم
+....حق داشتن اونا فکر میکردن تودرنهایت با پریا ازدواج میکنی
_....خدا رحم کرد بهم
انقدرباماشین چرخیدیم که باللخره تایم تحویل جواب ازمایش رسید
ماشینو جلوی ازمایشگاه پارک کرد همه چیو به خدا سپردم و زودترامیر پیاده شدم
خودمونو به ازمایسگاه رسوندیم لبهای خشکمو تر کردم و فامیلیمونو به پرستار گفتم
دستای امیر تودستام بود هنوز امیدداشتم که جواب ازمایش قبلی اشتباه بوده باشه
"....تبریک میگم جواب ازمایشتون مثبته...."