241

241

زندگی بنفش

۲۴۱

دوباره به هم نگاه کردیم 

نیما جدی گفت 

- مرگ خبر نمیکنه . یه حقیقت جدا نشدنی از زندگی همه ماست. فقط میتونیم قدر لحظه هامونو بدونیم وگرنه ... مرگ که بلاخره میاد ...

قلبمو کسی تو مشتش گرفته بود 

خون تو رگ هام منجمد شده بود 

نیما خم شد

لبمو بوسیدو گفت 

- حالا قدر این لحظه رو بدون و شیطونیت رو شروع کن جوجه .

ناخداگاه لبخند زدم

هرچند پر از غم و نگرانی بودم.

اما حقیقت حرف نیمارو خوب درک کرده بودم 

برای همین دستام آروم تو موهای خیس نیما فرو رفتو مماس لبش گفتم

- پس طوری منو ببوس که انگار آخرین بوسه است ...

خودم اول لب هاشو بوسیدم

طوری که انگار 

آخرین بوسه است 

نیما هم همراهیم کرد

انگار این آخرین بار ماست .

آخرین فرصت ما .

نمیدونم چند ساعت مشغول هم بودیم 

وقتی رو تخت تو بغل نیما خوابم دیگه خواب ندیدم.

یه خواب راحت بود و پر از آرامش.

صبح که بیدار شدم هنوز لخت بودمو زیر پتو 

اما خبری از نیما نبود

یه کاغذ رو بالشت نیما بود

روی کاغذ خوش خط نوشته بود 

- دوستت دارم

ناخداگاه لبخند زدم

سریع گوشیمو برداشتم و به نیما پیام دادم

- من بیشتر 

بلند شدم تا امیسا بیدار نشده لباس بپوشم

تندی حاضر شدم بعد رفتم سرویس .

کارامو کردم و دست و رومو شستم.

انقدر سریع که به آینه هم نگاه نکردم.

الان امیسا بیدار میشد.

 داشتم صورتمو خشک میکردم که یه لحظه به آینه نگاه کردم.

اما با دیدن صورتم میخکوب شدم

دو قسمت لبم کبود بودو متورم 

دستمو بردم کنار 

اوه ...

گردنمم یه جای بوسه داشت کوچولو بود اما مشخص .

چند جای دیگه هم بود اما اونا تابلو نبود 

لبو گردنم بد بود

مخصوصا که میخواستم با نگار برم خیریه 

با صدای گریه امیسا بیخیال کبودیا شدمو رفتم سراغش

دیگه سرگرم امیسا شدم و تا دم ظهر مشغول بودم

موقع نهار فرصت کردم گوشیمو چک کنم دیدم هم از نیما پیام دارم هم نگار و هم نیاز !!!

گفتم اول بدترین پیام نگاه کنم.

نمیدونستم دیشب عاقبت بسته عمه چی شد .

مطمّن بودم نیما میدونه

اما وقتی به من نگفت یعنی یا بگه اعصاب من خورد میشه یا خودش پس نپرسیدم.

امو پیام نیازو باز کردم فهمیدم قضیه چی بود 

نیاز نوشته بود 

- اگه سعی داری رابطه دائیمو با ما خراب کنی شک نکن با سر میخوری به سنگ .

جواب ندادم بهش.

پیام نگار رو باز کردم 

نوشته بود

- سعید زنگ زد بهش جواب ندادم به نژرت اشتباه کردم.

آهی کشیدمو رفتم پیام بعد 

 نیما یک ساعت پیش پیام داده بود 

- من با بهنام دارم میرم دکتر 

قلبم ریختو دستام سر شد 

دکتر ؟

یعنی باز حالش بد شد !


سلام خوشگلا سرگذشت نگار دوستمو اگر دوست داشتین کامل بدونین اینجا بخونین 👇😘

https://t.me/joinchat/AAAAAD_rpzHswN6JkSFWkg

Report Page