24
#پارت۲۴
_خب نظرتو بگو
شونه ایی به معنی نمیدونم بالا انداختم: نظری ندارم.
خندید: پس پرینازو دوست داری؟!
_به عنوان دخترعمو یا خواهر اره
اول با تعجب نگاهم کرد سپس عصاشو با زمین کوبید و داد زد : خواهررررر؟!
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم : بله خواهر
عصبی شد : بس کن مهرداد اسم تو ازبچگی رو اون بوده تو نباید اونو مثله خواهر خودت ببینی!
کلافه دستی تو موهام کشیدم : مامان بزرگ دست خودم نیست من پریناز رو دوست ندارم.
_دوست داشتن خود به خود به وجود میاد ... مثله ماها که ازدواج سنتی کردیم
_شماقبل بابابزرگ عاشق کسی نبودید و تونستید بعد از ازدواج عاشقش شید
ابرویی بالا انداخت : یعنی میخوای بگی تو به کس دیگری علاقه مندی؟!
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم : اره
نگاهشو ازم گرفت و چیزی نگفت ... امیدوار بودم بگه دختره رو بیار من بییینم ولی چیزی نگفت ... لبمو با زبون تر کردم و اروم مامان بزرگ رو صدا زدم
_برو بیرون مهرداد
_یعنی چی؟!
با عصاش به در اتاق اشاره کرد: برو بیرون فعلا نمیخوام بیینمت.
بی هیچ حرفی بلند شدم و به سمت در رفتم ... در رو وا کردم یه خدافظ گفتم و از اتاق خارج شدم
زیبا به حموم رفته بود چند دقیقه ایی میشد منم لباسامو دراوردم و رفتم تو حموم زیر دوش بود
به اندامش زیر دوش نگاه کردم بدن سفیدم زیر اب میدرخشید اب دهنمو پرصدا قورت دادم
و جلو رفتم از پشت بغلش کردم و ترسیده هینی کشید
بدن لختمو به بدن لختش چسبوندم
و اروم دم گوشش زمزمه کردم: هیس منم د
ستمو به سینه هاش رسوندم و شروع کردم به مالی
ـدنش برجـسگیمو بین پاش قرار دادم
و شروع کردم به عقب و جلو کردن صداش بلند شده بود
بوسه ایی لای گوشش زدم : دوست داری؟!
_ارره حس خوبی بهم میده
چیزی نگفتم و به کارم ادامه دادم دیگه کاملا صداش بلند شده بود و همش میگفت تندتر
با یه حرکت چرخوندمش سمت خودم و اینباراز جلو برجـستگو بین پاش قرار دادم و در همون حال
لیموهاشم میخوردم دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و پشتمو چنگ مینداخت
چند دقیقه نگذاشت که هر دو همزمان باهم به اوج رسیدیم بی حال ازش جدا شدم
_ویی چه حسی خوب بود پاهام میلرزه
وانو پر اب کردم خودم نشستم و به اونم گفتم بیاد بغلم
سرش رو سینه م گذاشت بی هیچ حرفی شروع کردم بازی کردن با بدنش...