24

24


#رئیس_پردردسر 

#24

فقط با ناباوری نگاهش کردم

اما چونه ام رو نرم تو دستش گرفت 

مماس لبم گفت 

- معلومه قدر خودتو نمیدونی ... با این حرف نرم لبمو بوسید

اما مثل دادش یهو خشن شد

یهو هولم داد رو تخت

یهو افتاد به جون تنم 

سینه هامو میبوسید اما بعد گاز میگرفت

تنمو اول نوازش میکرد اما بعد تو مشتش فشار میداد

تو حال خودم نبودم که بین پامو باز کرد

خمار نگاهش کردم ببینم میخواد چپکار کنه 

اما یهو خودشو فشار دادو من چنان ججیغی زدم که گلوم سوخت

مطمئن بودم بخاطر این جیغ توبیخم میکنه

اما فقط لبمو بوسیدو تو گوشم گفت 

- دنیای دخترونه ات تموم شد کمارگارت 

حس عجیبی بود

غم ؟1

ناباوری؟! لذت !

هر چی بود با حرکتن متئو و لذتی که سالها منتظرش بودم به فراموشی سچپرده شد

خوشحال بودم ...

از تجربه این رابطه با مردی که همیشه تو ذهنم بود 

با لذت و ناله های من گرمای متئو درونم حس کردم 

میدونستم ارضا شده

اما از بدن من سیر نشده بود 

داستان از زبان متئو :

پشت مارگارت دراز کشیدم و دستمو رو کمر و باسنش کشیدم

مارگارت خوابش برده بود

اما من سیر نمیشدم 

خیسی بین پاشو دست کشیدمو دستمو بردم به سمت پشتش

نالید تو خواب 

لبخند زدم

دوبار منو خوب تحمل کرد

اما بار سوم از پشت دووم میاورد ؟

شک داشتم

👇👇👇👇👇👇

خم شدم رو دستگاه و کابل پشت دستگاه رو وصل کردم

اما قبل از اینکه بلند شم پشت سرم حسش کردم

مماس من خم شد

کنار گوشم گفت

- رو به راهه؟

سر تکون دادمو خواستم از زیر تنش کنار بکشم

اما دستشو ستون کرد سمت دیگه ام و نزدیک تر از قبل تو گوشم لب زد

- اما من رو به راه نیستم !

آروم اینبار با هم صاف ایستادیم.تقریبا تو بغلش بودم‌.

نگاهش قفل شد به چشم هام

گرمای بدنش برعکس سرمای چشم هاش تنمو میسوزوند.

نگران نگاهش کردم و لب زدم

- چرا؟

نگاهش افتاد رو لبم.

نرم رو لبم دست کشید و گفت

- از سرم بیرون نمیرن !

خواستم بمرسم چی؟

اما قبل سوال من ، خم شدو لب هامو اسیر کرد!

اینجا؟!

وسط کارگاه ؟

هر لحظه یکی از بچه ها ممکن بود برسه...

پارت واقعی از رمان #کوازار یه رابطه ممنوعه و مخفی بین مردی از جنس سرما و دختری که ...

رمان #کوازار یه #عاشقانه ناآرام از پرستو.س رایگان و با پارت های منظم اینجا بخوانید👇👇

https://t.me/panjrekhiyal/93015

#عضویت تو کانال یادتون نره. به زودی کانال #خصوصی میشه و دیگه عضویت جدید نداره ❤️


Report Page