24

24


#عشق_آتشین🔥❤️

#قسمت_24

#به_قلم : سوگند 👩🏻‍💻


چشمام گرم خواب شده بود که یهو یاد وان افتادم سریع از جام بلند شدم که جیم گفت:

_چیشد النا؟


+شیر وان بازه باید دوش بگیرم فردا اولین روز کاریمه


سری تکون داد و گفت:

_پس بهتر منم برم


چیزی نگفتم که بلند شدو لباساش رو از روی زمین برداشت


سریع به سمت حموم رفتمو شیر آب رو بستم ، داخل وان آب گرم نشستمو سرمو روی زانوهام گذاشتم


بدنم بخاطر این دوتا رابطه ای که داشتم خسته شده بود و درد داشتم


دلم برای خانواده ام ، دوستام ، شهرم حتی ادوارد تنگ شده بودم


نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که حس کردم درد زیر دلم کم شده ، از توی وان بلند شدمو بعد از شستن موهامو بدنم بیرون اومدم


حوله ام رو که جلوی در افتاد بود رو برداشتمو بدنم رو خشک کردم


اصلا حوصله لباس پوشیدن رو نداشتمو همونجوری لخت روی تختم دارز کشیدم که نفهمیدم کی خوابم برد


صبح به سختی با صدای زنگ ساعت چشمامو باز کردم


از روی تخت بلند شدمو کش و قوسی به بدنم دادم


بعد از رفتن به دست شویی از توی کمد یه لباس سفید آستین بلند با دامن تنگی که تا بالای زانوهام بود برداشتمو پوشیدم


سریع به سمت آشپز خونه رفتمو یه صبحونه مختصر برای خودم درست کردم


برای ماریا یاداشتی روی یخچال گذاشتمو از خونه بیرون رفتم


تقریبا بعد از نیم ساعت به ساختمون شرکت رسیدم

وارد ساختمون شدمو به سمت آسانسور رفتم

دکمه طبقه 5 رو زدمو به دیوار تکیه دادم خوشبختانه تو آسانسور کسی نبود و زیاد معطل نشدم


وارد واحد شرکت شدمو به سمت میز منشی رفتمو گفتم:


+سلام صبح بخیر


نیکولاس با دیدنم لبخندی زد و گفت:

×سلام عزیزم خوش اومدی


+من امروز اولین روز کاریم و الان دقیقا نمیدونم باید چیکار کنم


×دنبالم بیا


به سمت غرفه های انتهای سالن رفتیم که نیکولاس به غرفه 7 اشاره کردو گفت :

×سیستم رو روشن کن تا برگه هایی که باید ترجمه و سازمان بندیشون کنی رو برات بیارم


سری تکون دادم که انگار چیزی یادش افتاد و گفت:

×راستی کیفت رو اینجا جا گذاشته بودی


برای این که فکرش مشغول نشه با خوشحالی گفتم:


+جدی ؟ فکر کردم تو مترو جاش گذاشتم


×نه عزیزم اینجاست برات میارمش


تشکر کردمو به سمت غرفه ای که گفته بود رفتم

پشت میز نشستمو کامپیوتر رو روشن کردم

هنوز 5 دقیقه طول نکشید بود که غرفه های کنارم تقریبا پر شدن و رفت و اومد توی سالن زیاد شد


نیکولاس چند تا برگه برام اورد و گفت:

×باید اینا رو تا اخر ساعت اداری ترجمه کنی و توی برنامه ای روی دسکتاپ کامپیوترت هست وارد کنی 


باشه ای گفتمو شروع به کار کردم

3 ساعتی گذشته بود و تقریبا کارم داشت تموم میشد که یهو متوجه شدم همه دارن به سمت در ورودی سالن میرن


با تعجب بلند شدمو از دختری که از کنارم رد شد پرسیدم:

+چرا همه دارن میرن ساعت کاری که هنوز تموم نشده 

*درسته اما الان وقت استراحت 


چیزی نگفتم که نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت:

*تازه واردی ؟

+بله اولین روز کاریمه 


*اهوم موفق باشی اگه سوالی داشتی خوشحال میشم کمکت کنم درضمن می تونی توی غرفه 9 پیدام کنی 


لبخندی بهش زدمو از غرفه ام بیرون اومدمو دنبال بقیه با آسانسور به طبقه 5 رفتم

 

انگار این طبقه فقط برای رستوران ها و کافه ها بود زیاد گرسنه ام نبود و به سمت اولین کافه ای که به چشمم‌خورد رفتم


پشت میزی که پنجره اش به سمت پشت ساختمون بود رفتمو نشستم


خیلی زود گارسون سر میزم اومدو یه فنجون قهوه با کیک شکلاتی سفارش دادم


نفسمو بیرون دادمو به پارک بزرگی که از پنجره معلوم بود خیره شدم

هنوز هم باورم نمیشد این روزا قرار بود بهترین روزای زندگیم باشن اما حالا باید فقط ادامه میدادم تا خانواده امو نا امید نکنم


بغض توی گلوم نشسته بود که یهو با صدای پیتر از فکر بیرون اومدم


_انگار خیلی فکرت مشغوله 


با تعجب نگاهش کردمو گفتم:

+تو کی اومدی اینجا؟


لبخند ملیحی زد و گفت:

_ چند دقیقه ای میشه 


 به میز که سفارشم روش بود نگاهی انداختم که قبل از این که چیزی بگم گفت:

_ انگار تو زندگیت خیلی دغدغه داری اگه جای تو بودم همشونو میزاشتم کنار حداقل موقعی که سرکار هستم


سوالی نگاهش کردم که ادامه داد:

_توی این شرکت مهم نیست پستت چی باشه حتی اگه یه اشتباه هم کنی اخراجی 


نفسمو آروم بیرون دادمو توی دلم گفتم:

کاش میشد


_البته تو یه شانس خوب توی زندگیت داری که می تونی ازش استفاده کنی


+چه شانسی ؟


_معلومه خب من 


به حرفش خندیدم که خیلی جدی گفت:

_از اون شبی که باهات بودم دو شب میگذره و من دلم برات تنگ شده این یعنی تو یه فرقی با بقیه دخترا داری و من میخوام باهات باشم 


لبخندی بهش زدمو فنجون قهوه ام رو برداشتمو کمی ازش نوشیدم


با لحن کاملا سردی گفتم:

+ هرکسی با هرکس دیگه ای فرق داره ، این حرفا دل دختری رو میلرزونه که بودن با مردی که موقعیت خوبی داشته باشه ملاک زندگیش باشه


از جوابم هنگ کرد و گفت

Report Page