نظریه دو عاملی بهداشتی-انگیزشی
محمدمسعود سپیددست| انجمن علمی مدیریت صنعتی دانشگاه علامه طباطبائی▫️فردریک هرزبرگ روانشناسی بود که در سال ۱۹۷۵ تئوری دو عاملی بهداشتی-انگیزشی را ارائه کرد. این تئوری مجموعهای از عواملی را که منجر به نداشتن رضایت شغلی میشوند، مشخص کرده و این عوامل را بهداشت یا نگهدارنده معرفی میکند که البته در برخی مقالهها به آنها عوامل ابقاء یا حافظ وضع موجود نیز گفته میشود. هرزبرگ همچنین مجموعه عواملی را که باعث ایجاد رضایت شغلی و انگیزه در شغل میشود را تحت عنوان عوامل انگیزش مطرح میکند که به آنها عوامل برانگیزاننده نیز گفته میشود.
🔻نظریه دو عاملی بهداشتی-انگیزشی:
▫️نظریهای انگیزشی که در تفکر مدیریت نفوذ زیادی یافته، نظریه بهداشتی-انگیزشی هرزبرگ است که شباهتهای بسیاری با دیگر تئوریهای انگیزشی دارد که به شرح مندرج در جدول زیر، در بیشتر کتابهای رفتار سازمانی درباره آن بحث شده است. عقیده هرزبرگ این است که خودِ کار، منبع اولیه انگیزش در سازمان است. مدت زیادی عموم جامعه عقیده داشتند که چنانچه یک سلسله عوامل برای کارکنان تامین شود، علاوه بر ایجاد احساس رضایت در آنها، باعث میشود آنها برابر نظر سازمان عمل کنند؛ به این معنی که وجود یک سلسله عوامل معین، موجب انگیزش و نبود آنها، مترادف با نبود انگیزش تلقی میشد. اما هرزبرگ خلاف این نظر را ثابت کرد.
🔻چگونگی شکلگیری نظریه دو عاملی:
▫️نظریه دو عاملی رضایت شغلی، نتیجه یک برنامه تحقیقاتی پنج ساله در مورد نگرشهای شغلی بوده که توسط کمک مالی بنیاد باهل آغاز شده است. دلیل آن نیز نیاز فوری به درک بیشتر و بهتر نگرش مردم درباره مشاغل خود بود، زیرا شاخصهای نارضایتی شغلی، مانند اعتصاب و شکایات شیوع پیدا کرده بودند.
▫️به همین دلیل در مرحله اول برنامه، هرزبرگ و همکارانش یک بررسی جامع بر روی بیش از ۲هزار اثر منتشر شده بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۵۵ انجام دادند. این ادبیات، نتایج متناقضی را نشان داده و طرحهای پژوهشی بررسی شده نیز از نظر کیفیت و روشهای استفاده شده، متفاوت بودند.
▫️هرزبرگ و همکارانش با بررسی ادبیات خود به این نتیجه رسیدند که ابتدا شواهد کافی برای فرض رابطهای میان نگرشهای شغلی و بهرهوری رابطه وجود دارد و سپس ویژگیهای کارکنان ناراضی در ادبیات موجود به خوبی تعریف شده و همچنین عوامل مرتبط با نگرش شغلی نیز قبلا تعریف شده بودند. در نتیجه هرزبرگ و همکاران وی یک فرضیه اولیه ارائه دادند که رضایت و نبود رضایت نمیتواند به طور قابل اعتمادی روی یک پیوستار یکسان اندازهگیری شود.
▫️آنها سپس یک مطالعه تجربی برای آزمون فرضیه خود انجام دادند و پس از دو برنامه آزمایشی، فرضیهها بیشتر توسعه داده شدند، به طوری که فرضیه اصلی بیانگر آن بود که عواملی که منجر به نگرش مثبت و آنهایی که منجر به نگرش منفی میشوند، متفاوتاند و فرضیه دوم هم بیانگر آن بود که عوامل و اثرات مربوط به آنها در توالیهای بلندمدت، در مقایسه با توالیهای کوتاهمدت متفاوتاند. بر این اساس هرزبرگ و همکارانش در سالهای۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰، تئوری هیجان انگیزشی را که عموما به عنوان نظریه دو عاملی شناخته میشود، توسعه دادند. آنها کار خود را با ۲۰۳ مهندس و حسابدار که در ۱۱ شرکت مختلف در منطقه پیترزبورگ مشغول بودند، آغاز کردند و از طریق یک مصاحبه نیمهساختاریافته، از مصاحبهشوندگان خواستند تا زمانی را که احساس رضایت و حس خوب میکردند و زمانی را که احساس نبود رضایت وحس بد داشتند را به یاد بیاورند و سپس از آنها خواستند آنچه را که باعث احساس خوب و بد در آنها شده است، شرح دهند. پس از شرح جزئیات از آنها خواسته شد که تجارب خود را در یک پیوستار ۱ تا ۲۱ ارزیابی کنند؛ به این ترتیب که ۱ نشاندهنده آن است که تجربه به ندرت تحت تاثیر احساسات آنها بوده و ۲۱ تجربهای را نشان میدهد که احساسات تاثیر جدی روی آنها داشتهاست. پاسخهای مصاحبهشوندگان به وسیله مصاحبهکنندگان ثبت شدند و سپس بر پایه اطلاعات موجود در آنها مورد تجزیه و تحلیل محتوایی قرار گرفتند؛ به گونهای که این نتایج به ترتیب توالی بالا و پایین طبقهبندی شدند و طبق آنها، توالیهای بالا، تاثیر زیادی بر نگرش و توالیهای پایین، تاثیر کمی بر نگرش شغلی داشتند.
▫️در نهایت هرزبرگ و همکاران وی دریافتند که نظریه رشد شخصیت و خودآموزی مازلو، کلید درک احساسات خوب در این توالیها است. آنها همچنین روند خاصی را در ویژگیهای توالیهای بالا و پایین یافتند؛ در توالیهای بالا، فقط تعداد کمی از عوامل مسئول احساسات خوب در مورد شغل بودند و همه این عوامل به عوامل درونی شغل مرتبط و عمدتا طولانیمدت بودند. هنگامی که احساسات خوبی درباره شغل کوتاهمدت وجود داشت، آنها از دستاوردهای خاص و شناخت در مورد این دستاوردها به عنوان مخالفت با خود شغل ناشی میشدند. نتایج و بررسی این دادهها نشان داد که فرضیه اصلی اصلاح شد و تئوری دو عاملی رضایت شغلی تدوین شده است.
▫️به این ترتیب هرزبرگ و همکارانش دریافتند عوامل خاصی وجود دارند که تمایل به ارتباط پیوسته با رضایت شغلی دارند و از سوی دیگر عوامل متعددی نیز به طور پیوسته با نارضایتی شغلی مرتبط هستند. هرزبرگ همچنین متوجه شد که دلایل ارائه شده برای رضایت و نداشتن رضایت در افراد یکسان نبوده و با هم تفاوت دارند. مدیران پیش از هرزبرگ تصور میکردند که انگیزش و فقدان انگیزش روی یک پیوستار در برابر یکدیگر قرار دارند؛ حال آنکه هرزبرگ نظریه سنتی انگیزش را رد کرده و نتیجه میگیرد که دو دسته از عوامل در انگیزش تأثیردارند، این عوامل عبارتند از :
۱) عوامل بهداشتی یا عوامل نگهداری؛ این عوامل به مردم انگیزه نمیدهند بلکه صرفا از نارضایتی جلوگیری میکنند و وضعیت را حفظ میکنند. چنین فاکتورهایی نتایج مثبتی را تولید نمیکنند، اما از نتایج منفی جلوگیری میکنند و اگر این عوامل وجود نداشته باشند، منجر به نارضایتی شغلی خواهد شد. ضمنا باید گفت که واژه بهداشتی از علم پزشکی گرفته شده، جایی که به معنای پیشگیری برای حفظ سلامتی خود است، اما لزوما آن را بهبود نمیدهد؛ به طور مشابه، عوامل بهداشتی در این نظریه از آسیب به کارآیی جلوگیری میکنند، اما رشد را تشویق نمیکنند.
۲) عوامل انگیزشی؛ این عوامل در طبیعت، ذاتی و مرتبط با شغل هستند. عوامل انگیزشی تاثیر مثبتی بر رضایت شغلی دارند و اغلب باعث افزایش کل خروجی میشوند بنابراین، این عوامل تأثیر مثبت بر روحیه، رضایت و بهرهوری دارند و هرگونه افزایش در این عوامل، سطح رضایت را بهبود میدهد. در نتیجه این عوامل میتوانند براي ایجاد انگیزه کارکنان مورد استفاده قرار گیرند.
▫️درک اندیشه هرزبرگ برای مدیران بسیار مهم است و طبق آن، رضایت، ناشی از تاثیر محرکها و نارضایتی، در ارتباط با عوامل بهداشتی است. همچنین عوامل محرک اساساً در ایجاد رضایت سطح بالاتر نیازها، یعنی نیاز به احترام و خودشکوفایی دخالت دارند، درحالی که عوامل بهداشتی یا محافظ در برطرف کردن سطوح پایینتر نیازها، یعنی نیازهای فیزیولوژیکی، امنیتی و محبتی مشارکت دارند. به عبارت دیگر عوامل بهداشتی قدرت ایجاد انگیزه ندارند، زیرا فقط میتوانند نیازهایی را برطرف کنند که باید برای اغلب مردمِ استخدامشده برطرف شوند، اما محرکها قدرت ایجاد انگیزه دارند، زیرا نیازهایی را برطرف میکنند که در اغلب مردم شاغل، خیلی کم برطرف میشوند. اهمیت الگوی هرزبرگ در جلب توجه به این حقیقت است که رضایت و نبود رضایت، الزاماً در گرو تامین یا تامین نکردن یک سلسله عوامل واحد نیست. از آنجا که بیشتر نتایج به دست آمده، وجود عوامل بیرونی را نسبت به انگیزه کارکنان نشان داده، لذا توصیه میشود که تئوری دو عاملی هرزبرگ به عنوان یک گروه واحد تعیینکننده برای رضایت شغلی کارکنان مورد استفاده قرار گیرد. زمانی که این تئوری اعمال شود، نظریه را میتوان به شرح ذیل توضیح داد؛ عوامل انگیزش درونی و بیرونی از طریق ترجیحات کارکنان برای عوامل انگیزشی، به منظور ایجاد انگیزه براي خود، به کار میروند. مدل را میتوان به صورت زیر تجسم کرد:
🔻نگرش هرزبرگ:
▫️نظریههای فردریک هرزبرگ به همراه نگرشهای التون مایو، آبراهام مازلو و مک گریگور، در واقع یک نوع اندیشههای برخوردی و واکنشی نسبت به تئوریهای مدیریت علمی فردریک تیلور هستند. در حقیقت این گروه از اندیشمندان، اقدام به جداسازی فعالیتهای فیزیکی و فکری در سازمان کردهاند و بهرهوری پرسنل سازمان را حاصل فعالیتهای فیزیکی نمیدانند، بلکه آن را حاصل هر دو عنصر کار فیزیکی و کار انگیزشی و فکری کارکنان میدانند. فردریک هرزبرگ کار انفرادی را بخشی از کار گروهی میداند و افزایش بهرهوری در سازمان را در ساختار کار گروهی میبیند. اگرچه روانشناسان به نظریههای فردریک هرزبرگ کمتر توجه کردهاند، ولی مدیران نظریههای او را ارزشمند میدانند و آنها را یک راهنما برای تقویت مدیریت در اداره سازمان تشخیص میدهند؛ به ویژه این که بسیاری از مدیران نظریات هرزبرگ را یک دستور کار برای نظام پرداخت بر پایه نتیجه و تعیین مزایای شغلی دانستهاند.
▫️مهمترین دستاوردهای فردریک هرزبرگ این است که علاقه به کسب دانش کاری را نمیتوان از بیرون به افراد تزریق کرد، بلکه به سازندههای انگیزشی در فرد بستگی دارد و میتوان این توانمندی را در کارکنان به وجود آورد تا افراد بتوانند به کسب تجربه و خودآموزی بپردازند.
🔻ماتریس نظریه دو عاملی هرزبرگ:
▫️با توجه به تئوری هرزبرگ، ترکیبی از عوامل بهداشتی و انگیزشی میتواند به برخی از سناریوها به شرح جدول زیر منجر شود:
▫️بر اساس نظریه هرزبرگ، کارکنانی که رضایت خود را با هر دو عامل انگیزه و بهداشت نشان میدهند، باید عملکرد برتر داشته باشند و کسانی که از هر دو عامل ناراضی هستند، باید عملکرد ضعیف داشته باشند.
▫️راه حل هرزبرگ برای مدیریت این بود که سطح کافی از عوامل بهداشتی را در اختیار کارمندان قرار دهند تا آنها را از بیانگیزه شدن حفظ کنند و به روشهای آشنایی با عوامل انگیزشی، مانند توانمندسازی کارکنان از راه غنیسازی شغل یا چرخش کارکنان به منظور ایجاد چالشهای جدید و متفاوت، تاکید میکرد.
🔻غنیسازی شغلی و نظریه دو عاملی:
▫️یکی از فنونی که با اتکا به تئوریهای انگیزشی توام با افزایش مهارتهای کارکنان و ارتقای جذابیت و اثربخشی شغل ارائه شده، غنیسازی شغل است. به این ترتیب که در سال ۱۹۵۰ این نگرش جدید و پیچیده در زمینه طراحی شغل مطرح شد. مبنای نظریه غنی کردن شغل، نظریه دو عاملی هرزبرگ در انگیزش است؛ هرزبرگ عقیده داشت که میتوان از راه تجربههای مثبتِ مرتبط با کار، مانند احساس مسئولیت، کسب موفقیت و شهرت، در اشخاص ایجاد انگیزه کرد. او برای رسیدن به این هدف، از نظریه پربار کردن عمودی شغل استفاده کرد که طبق آن باید علاوه بر افزودن وظایف بیشتر به یک شغل، یعنی همان پربار کردن افقی شغل، وظیفه کنترل بر وظایف نیز به شخص واگذار شود؛ چراکه از نظر او کارکنان به طور عمده به دنبال مشاغلی هستند که با چالش رو به رو بوده و مسئولیت انجام آن به طور کلی به عهده خودشان است و برای انجام آن از آزادی عمل کافی برخوردارند.
▫️طراحی شغلِ غنیشده موجب افزایش رضایت شغلی، کیفیت کار، عملکرد سازمانی و بهرهوری و همچنین موجب کاهش میزان غیبت در کار میشود. افزون بر این موارد، غنیسازی شغلی منجر به طراحی مجدد شغل برای مشارکت بیشتر کارکنان در برنامهریزی، اجرا و ارزیابی کار خود میشود.
ویراستار: فاطمه شوقی
#مدیریت_صنعتی_علامه
@atu_sanati