24

24


24

- خود احمدی اون شب بیمارستان برام گفت. گریه میکرد میگفت دخترم حروم شد 

ناخداگاه پوزخند زدمو گفتم 

- حروم شد؟ خودش خواست 

همه برگشتن سمتمو بابا عصبانی گفت 

- تو چرا یا اینور بوموی یا اونور . نه به اونکه عاشقش بودی نه به اینکه انگار دشمن خونی توئه 

- هست دیگه ... هست 

با این حرف رفتم اتاقم 

نفرتم کم نمیشد فقط بیشتر میشد

با وجود موفقیت روز به روزم حالم بهتر نبود

پر از خشم بودم 

البته سعی میکردم خشممو سر کسی خالی نکنم

اما خیلی وقت بود از ته دل نخندیده بودمو خوش نگذرونده بودم

دو ماه گذشت

من مناقصه هایپر مال شرکت کردم و بخش طراحیش رو بردم 

با پیش پرداختش یه دفتر بزرگ گرفتمو چندتا نیرو جدید استخدام کردم

واحدی که خریده بودمم حاضر شدو دیگه رفتم اونجا ساکن شدم .

یه شب مامان زنگ زد بهم گفت 

- ما فردا شب میایم خونه ات یه سر 

- خیر باشه چه خبره ؟

- بچه خاطره به دنیا میاد فردا . بیمارستانش نزدیک خونه توئه گفتیم بریم بیمارستان دیدنش ... بعدش بیایم اونجا ...

هنگ گفتم 

- چی ؟ مگه چند ماه شد عروسی کرد ؟ 

تو ذهنم حساب کردم 

پنج شش ماه شده بود و بچه اش داشت به دنیا می اومد

مامان خندیدو گفت 

- حق با پدرت بود. بندو حسابی بد به آب داده بود. 

اما من نخندیدم. 

واقعا خاطره این محمود رو دوست داشت یا همش بخاطر پول بود ؟

برام دردناک بود . مخصوصا اگر همش بخاطر پول بوده باشه .

با مامان خداحافظی کردمو خونه رو مرتب کردم

من با هیچ دختری ارتباط نداشتم


کبود شدن گردن و لب ها چیز عجیبی نیست وقتی با دنیل آندو تو رابطه باشی . مردی که فانتزی های رابطه زیادی تو سرش داره . 

اما وقتی دانشجو دنیل هم باشی ! کار خیلی سخت تر میشه ... چون حالا هیچ حد و مرزی برای شیطنت های دنیل وجود نداره ...


اگه دنبال یه رمان بزرگسالان بدون سانسور هستی #مقبره_لیا رو از دست نده. کاملا بدون سانسور و با لحظات ناب دو نفره


https://t.me/mynovelsell/366

Report Page