239

239


همه ساکت شدن 

هیچکس هیچی نگفت 

میترا سریع جلوی دهنشو گرفت و رفت عقب

تعداد خیلی کمی خبرداشتن من دوبار ازدواج کردم 

مامانش سریع باخنده اومد جلوو گفت

-...دخترا باهم شوخی میکنن شما چرا جدی میگیرین

بقیه هم خندیدن 

از توآینه به محمد نگاه کردم 

چشماشو روی هم گذاشت و گفت

-...تموم میشه طاقت بیار 

میترا دیگه چیزی نگفت 

ولی همین بودنش دلگرمی بهم میداد،

توهمین حال و حوا عاقد اومد 

نفس توسینم حبس شد

سریع قرانو برداشتم و با دستای لرزون مشغول خوندن شدم 

قطره اشکم بی اختیار اومد پایین 

عاقد چند بار گفت چند نفر برن تور عروس سرشون بگیرن 

اماهیچکس به روی خودش نمیاوورد

باللخره میترا پاشد و یع گوشه و رو گرفت 

سه نفر دیگم پاشدن هرکدوم یه گوشع رو گرفتن 

باهرصدای ششلوغی ای که ازبیررن میومد قلبم یه ایست میکرد و دوبارع شررع میکرد به تپیدن

عاقد دفترشو بیروت آورد 

همه ساکت شدن و شروع کرد

Report Page